یک قطره ...

با اسم کيجا به دنيا آمد . چون کسی معنای کيجا را نمی دانست قطره ای از دريا شد . قطره ماند اما دريا نشد ...





ديروز که مريضمون رو بردن توی يه اتاق ديگه که به قول خودشون يه پله به مرخص شدن از بيمارستان نزديک بشه يه پرستار خوشگل نصيبمون شد که اسمش ليلا بود . می گفت که اهل ارمنستانه شوهرش کرد عراقی است که البته از هم جدا شده بودند فارسی خوب می فهميد بعضی از کلمات را هم بلد بود بگه . يک دختر پانزده ساله داشت . با چهره مهربان چشمهای شيطون و موهای پرپشت قهوه ای انگار يک ايرانی به تمام معناست. اما ميگفت که نيست . کنسرت اميد را در مريلند رفته بود ميگفت که اميد از همه می خواست که همراهش بخوانند وقتی مردم داد می زدند ميگفت بلند تر صدايتان بايد تا تهران برسد . همه مان برای چند دقيقه ای انگار سخت دلمان فشرده شد . همه مان دلمان برای وطن تنگ شد . وقت خداحافظی گفت که اميدوار است ديگر هرگز ما را در اين جا نبيند . راست می گفت بيمارستان هر چقدر زيبا و مجهز باشد باز هم درد اي وی در رگ را بايد تحمل کرد . اين چه حکايتی است که وقتی ليلا را ديدم انگار مدتهاست که می شناسمش اما هنوز هم بعد از چهار سال دلم نمی خواهد با همسايه امريکايی مان يک سلام و عليک خشک و خالی داشته باشم ! بايد بروم اخلاقم را عوض کنم .:)

|


چقدر روز نحسی بود چند روز پيش . مادر همسرم به علت حمله قلبی در بيمارستان بستری شد . انقدر غير منتظره و سريع اتفاق افتاد که باورم نميشد . دو روز در سی سی يو و بعد هم به يکی از بهترين بيمارستانهای قلب منتقل شد .چند رگ قلبش گرفتگی داشته و یکی از رگها که درصد گرفتگی اش از همه بیشتر بود باز کردند و بعد هم دارو های لازم را تجويز خواهند کرد . امروز که به ملاقاتش رفتيم خيلی بهتر بودند . اين چند روز همه اش با نگرانی و دلواپسی گذشت .
اما عجب پرسنلی عجب تجهيزاتی عجب بيمارستانی . اين بيمارستان قلب که مادر همسرم در ان بستری شد در کل امريکا در رديف دهم قرار داره نمی تونم تصور کنم اون اولی ها چطوری می تونن باشن .!
راستی امروز وقتی داشتيم می رفتيم ملاقات درست وسط يکی از چهار راههای اصلی شهر يک هندوانه بزرگ افتاده بود . تکون هم نمی خورد انگار که اصلا اونجا کاشتنش . همه ماشينها از کنارش رد ميشدند و هندوانه هم انگار نه انگار که اون وسط ممکنه له بشه ! ما هم دور زديم و همسرم رفت از اون وسط برداشتش که اسیبی بهش نرسه . همه ماشين ها برامون بوق زدند و سرنشينهاشون هم از خنده غش کرده بودند و همش برامون ابراز احساسات می کردن . ما هم خوشحال و خندان صاحب یک هندوانه ترافیکی شدیم .
بعد هم وقتی از بيمارستان برگشتيم با اجازه شما قاچش کرديم . جای شما خالی چه هندوانه قرمزی بود . حيف که ديگه الان نيست .

|




اهای گوشهای ناشنوا ، اهای چشمهای نابينا ...

به دنبال اغاز دور جديد اعتصاب غذای اقای گنجی حجه الاسلام عبدالله نوری اولين وزير کشور دولت خاتمی و رييس شورای شهر تهران که خود مدتی با گنجی در زندان بوده با خانواده گنجی ملاقات کرد ...عبدالله نوری در اين ديدار که خبرنگاران داخلی و خارجی نيز در ان حضور داشتند با اشاره به اين که ما جز ابراز همدلی و همراهی برای گنجی و تمام زندانيانی که به دليل ابراز عقيده در زندان هستند کاری از دستمان بر نمی ايد ...

به چه دل بسته ای در اين زمانه که نه تنها رای تو بلکه حتی بودن و نبودنت تفاوتی ندارد .

|




اقای معین تجدید اورد . تک ماده زد قبول شد . خلاصه باید یکجوری لباس گشاد ریاست جمهوری را به تن این بنده خدا بکنند . چه بهانه ای بهتر از رد صلاحیت برای تشویق جوانان پرشور که همه چیز را از نوع هیجانی اش می خواهند حتی انتخابات ریاست جمهوری .
اول قبول بعد رد دوباره قبول ! از همان اول هم معلوم بود تا اخرین لحظه رفسنجانی فکر می کرد که شاید بتواند راه حلی پیدا کند اما تنها راه رای اوردن معین ان بود که مردم علیه خودش را با کاندید شدن تشویق به رای دادن به معین کند . چه کسی است که نداند همه رای دهندگان از ترس انکه رفسنجانی رییس جمهور نشود به معین رای خواهند داد ؟
دنیای غریبی است نازنین . انهایی که مثل من نظام را از ریشه قبول ندارند تکلیفشان لااقل با خودشان معلوم است . دلم به حال انهایی میسوزد که می خواهند رییس جمهور دیگری از جنس خاتمی را برای هشت سال تحمل کنند و هر روز در برابر ناهمواری ها و ناگواری های مملکت قصه های " می کنم اما نکرد" را گوش کنند .
چه حکومتی بهتر از این میشود که رییس جمهور از نوع بد را انتخاب کنند تا بدتر سر کار نیاید و بدتر انقدر بر بد تسلط داشته باشد که مردم در بدترین حالت زندگی کنند ...
به نظر من بهتره که اقای معین از کاندید شدن کناره گیری کنه . بگذارید حکومت یک دست را هم تجربه کنیم ببینیم تکلیفمان چیست ؟ الاقل در تصمیمات اینده دیگر ولی و اما یی وجود ندارد که خاموشمان کند .

|


يکشنبه حرکت کرديم که دوشنبه صبح سر وقت در اداره مهاجرت باشيم . قبلا به دستم يک نامه رسيده بود که توش نوشته بود همه چيز مورد قبول قرار گرفته و من می تونم برای بار دوم کارت اقامتم را تمديد کنم .
با اين حال که می دونم همه چيز درسته اما وقتی می خوام برم توی اداره مهاجرت اعصابم خورده هميشه ياد روزی می افتم که توی دوبی ويزا گرفتم . توی ان سفارت ، توی ان گرما ، چقدر قيافه ايرانی ها گرفته و عصبی بود . همه با همسراشون جفت جفت نشسته بودن . اون وسط يک خانوم با لهجه اصفهانی داد ميزد که مگه ميشه اينجا دلار قبول نکنن (اونجا فقط درهم قبول می کردن) . همه چشماشون به پشت گيشه ها بود و نگاه دقيق به مهرهايی که روی کاغذها می خورد . حالم از ان همه استرس بهم ميخورد هنوزم وقتی می خوام برم توی اداره مهاجرت همين احساس رو دارم . انگار می خوام برم از يکی اجازه موندنم رو گدايی کنم .
همسرم بر عکس من هميشه خونسرد و خندونه . به من ميگه هميشه بايد مثبت فکر کنی . ميگه اينم يه قانونه مثل بقيه قانونهای زندگی . خيلی عميق بهش فکر نکن که ناراحتت کنه . شبش که اصلا نتونستم بخوابم صبحش صبحونه نخوردم و يه ضرب رفتيم طرف اداره . ۵ دقيقه زود رسيديم گفتن بريد سر وقت بياين . خيلی ها توی ماشين هاشون منتظر بودن که وقتشون برسه . ما همون دم در وايستاديم . مثل هميشه من عصبی مثل هميشه همسرم خندون و خونسرد ! کارمون فقط ۵ دقيقه طول کشيد عکس و پاسپورت رو گرفتن و توی کامپیوتر همه چیز رو چک کردن و گفتن که کارت اقامت رو برامون پست می کنن . وقتی که برگشتیم توی پارکینگ همسرم با شوخی و شیطنت به فارسی از همه می پرسید ببخشید شما گرین کارت دارین ؟ ما داریم ! و من از خنده غش کرده بودم .

|




چقدر بدم میاید از کسانی که به نفع خودشان از وجود انسانها بهره می برند . کم پیش نیامده که به جمعی دعوت شده ام و بعدها فهمیده ام که هیچ سنخیتی با انها نداشته ام و تنها بودنم در جمع انها نقش سیاهی لشکر داشته لشکری که هرگز نمی پسندمش . این وقتهاست که ادم می فهمد مورد سو استفاده قرار گرفته . برای همین است که معمولا وارد هیچ دسته و گروهی نمی شوم . هر جمعی که تابلو دارد باید قانون داشته باشد قانونها تبصره دارد تبصره ها ماده دارند و همیشه مشکل از ان تبصره ها و ماده ها شروع میشود و بعد متوجه می شوم که قانونهایشان با کلیتی که دارند ماهیتشان پنهان شده . انقدر هم با تجربه و اب دیده هستم که بدانم شعارهای ایده ال شان چقدر دور از ذهن است . ارزوها اعتقادات و ایده ال های مردم عادی ای که فقط اندکی دور از پایتخت زندگی میکنند چقدر ادم را به فکر فرو می برد . شاید همین که الان در پاکستان و افغانستان می بینیم روزی در ایران هم به وقوع بپیوندد . مردم با چوب در مقابل گلوله می جنگند برای انکه در زندانی ان سوی دنیا کسی به قران توهین کرده . درد ما پایبندی به اعتقاداتمان نیست درد ما نااگاهی و جهالتمان است . وحدت را برای چه میخواهیم برای انکه کسی را برداریم کس دیگری را جایش بگذاریم حال و روز این مردم چه تغییری خواهد کرد . ایا فرهنگ مردم را میشود با تعویض رییس جمهور یا حتی تغییر حکومت بالا برد .
مردم ما بیش از وحدت علیه هر نا عدالتی ای احتیاج به خودسازی دارند . مردم ما نیاز به اموزش و رویارویی با دنیای واقعی ای دارند که هر روز با سرعتی غیر قابل تصور تغییر می کند .

|


انسانها قادرند مرزهای زندگی شان را به دلخواه بسازند . می توانند تعیین کنند که میزان خوردن یا خرج کردن یا محبت کردنشان چقدر باشد . همینطور میتوانند برای میزان ارتباطاتشان با دیگران حد و مرز قایل شوند . لازم نیست که همه ما با هم دوست باشیم همین که دشمن نباشیم کافیست . همه انسانها از تفکر تربیت تحصیل یکسانی برخوردار نیستند بنابراین هرگز میسر نیست که همه بتوانند حرفها و عقاید هم را بفهمند و یا تایید کنند .
ما از راهروی زیبای زندگی رد میشویم اطرافمان پر از گلها و خارهاست . از رایحه گلها مست میشویم و از زیباییش لذت می برم در عین حال سعی می کنیم که خارها ازرده مان نکند . این ما هستیم که بیشتر توجه مان را به گلها می سپاریم حتی اگر در مراحلی از این راهرو تیغها و خارهای گزنده فراوانی باشد .
همه چیز در کنترل ما خواهد بود اگر اراده کنیم وبخواهیم . در زندگی مان گاهی مجبوریم افکار و عقایدمان را به اشتراک بگذاریم این به معنی ان نیست که ما در همه چیز زندگی مان با انها شریکیم . به ان معنی نیست که دیگران می توانند در ما تاثیر منفی بگذارند . به ان معنی نیست که می توانند فکر و وجودمان را تصاحب کنند . ما قادریم عشق و نفرتمان را کنترل کنیم و همیشه همان راهی را در پیش بگیریم که به ان ایمان داریم .

|


هاله جان سلام . نمی دونم که این نوشته رو می خونی یا نه . دوست دارم بدونی که نه تنها نوشته های وبلاگت روی خیلی از خواننده هاش
تاثیر می گذاره بلکه با خوندن نظرات دوستان در قسمت نظرخواهی خیلی چیزها به یاد اورده میشه و خیلی چیزهای جدید هم یاد گرفته میشه . از طرفی وبلاگت نوعی وسیله ارتباط دهنده بین وبلاگی هاست . من وبلاگت را دوست دارم برای انکه همیشه اپ دیت است همیشه بی ریا است همیشه احساس مثبت در ان است . به نظر تو لذت بخش نیست که کسی درست در نیمکره مخالف تو زندگی کنه و دلش به تو نزدیک باشه . وقتی وبلاگت رو بستی اولین چیزی که نگرانم کرد حال جسمی ات بود . دوستان گفتند که دلیلش احوالات وبلاگی است . تو به من یاد دادی که نظرم را بی ریا بنویسم دلمان کدر است بیا و شفافمان کن .
افتابی باشی

اگر دوست دارید این لینک را امضا کنید .

|


هزار بار علامت تعجب هم کم است !
علما جمع شوند و پتیشن و لوگو لازم برای برقراری دوباره وبلاگ دوست داشتنی سرزمین افتاب را تهیه کنند .

|


مدیار ارام وبی صدا زندانی شد کسی او را به عنوان یک فعال سیاسی نمی شناخت اگرچه شاید یک فعال سیاسی بود . وبلاگش پر رفت و امد نبود اگر چه شاید نوشته هایش کمی سرعت غیر مجاز داشت . حالا او را همه اهالی وبلاگستان می شناسند اگر چه شاید بهتر بود او را به بهانه ای بهتر بشناسند . از فعالیتهای در راه ازادی او حمایت می کنم گرچه احساس میکنم پافشاری بر ازادی مدیار در این روزهایی که تحریم انتخابات مهم ترین رویداد است در این شهرمجازی کمی مشکوک است .
ایران اعلام کرده که فعالیتهای هسته ای اش را ادامه خواهد داد . بوش به روسیه سفر کرده و در مورد ایران به تفاهم رسیده اند . انگلیس اعلام کرد که از موضع امریکا حمایت می کند . اسراییل از فعالیتهای هسته ای ایران ناخشنود است . فرانسه با امریکا اعلام همسویی کرده . اتحادیه اروپا نامه های اخطار برای ایران می فرستند و کانال سی ان ان تیتر "چشمها بر روی ایران" را هر نیم ساعت مرور می کند . با هوشنگ امیر احمدی که خود را کاندید ریاست جمهوری کرده مصاحبه می کند و به او به چشم یک کمدین ناشی لبخند تحویل می دهد و صحنه هایی از ثبت نام رفسنجانی را برای نامزدی انتخابات ریاست جمهوری نشان میدهد .
ای کاش در این بازی خطرناک جای امنی برای مردم ایران وجود داشت .

|


گاهی از اینکه اینقدر ایران از لحاظ اعتبار خارجی وضعش خرابه غصه ام میگیره . در عرض همین یکی دو هفته قبل کشور امریکا کانادا و انگلیس از اتباع خودشان در خواست کردند که به دلیل عدم امنیت جانی وارد ایران نشوند . درست مثل یک کشور حامل بیماری تیفوس !
ادم وقتی می بیند که در این دوبی فسقلی که تا همین چند سال پیش بی اب و علف بود سیستم بانکی اش کارتهای اعتباری امریکا را پوشش میدهد و در ایران هنوز باید اسکناس رایج کشور را رو به سمت خورشید نگه دارند تا از تقلبی نبودنش اطمینان پیدا کنن یا وقتی به کمپانی ای در امریکا زنگ می زنی که مشکل تلفن و یا کامپیوترت را حل کنند از لهجه هندی طرف می فهمی که داری با یک نفر در هند صحبت می کنی و افسوس می خوری که این همه متخصص ایرانی بیکار می چرخند و دل دولت به شعارهایش خوش است . وقتی امروز بوش را دیدم که بین جمعیت غیر قابل تصور گرجستانی ها سخنرانی می کرد تا به همه کشورهای همسایه بفهماند انقدر گرجستان امن هست که هواپیمای رییس جمهور امریکا روی زمین ان فرود اید . باز هم تحقیر شدم .
***
چند روز پیش گزارشی پخش میشد در رابطه با گرون شدن بنزین . همسرم گفت میدونی که کسانی که داوطلبانه به مردم کمک می کنند گرونی بنزین خیلی هاشون را از اینکار منصرف می کنه . یکی از این کارهای داوطلبانه (یعنی بدون مزد) بردن غذا برای سالمندانی است که توانایی خرید کردن یا پخت و پز ندارند و براشون غذا برده میشه .
من اصلا نمی دونستم همچین خدماتی هم وجود داره . اینجا اگه کسی نتونه غذا درست کنه می تونه به مراکزی زنگ بزنه ادرس بده تا براش غذا ببرن . البته واضح و مبرهن است که اینجا هیچکس به فکر کلک زدن نمی افته مثلا سرحال و جوون باشه و به اینجور مراکز زنگ بزنه !!!

|


شهریار هم درست میگه : گیریم که گنجی هم ازاد شد تکلیف 65 میلیون ایرانی چیه .
مدیار هم روزی مثل من و تو دست به کیبور می برد و ان چیزی که از ذهنش میگذشت تایپ می کرد . با این تفاوت که من گاهی بعد از تایپ ان را دیلیت می کنم او شجاعت داشت و از دگمه پابلیش استفاده می کرد . من اگر دیلیت می کنم از ترس نیست خسته ام از این همه افسردگی که در نوشته ها احساس می کنم . گاهی از امیدهای کاذب و روزانه مردم تعجب می کنم . گاهی در عکسهای بچه ها دقت می کنم و از خودم می پرسم من هم وقتی انجا بودم همینطور خمیده بودم و کمی هم زیر چشمهایم کبود بود . چقدر خوب می تونستم نگاهم را کنترل کنم و چقدر خوب می تونستم لال بشم و بیشتر اوقات کر ...
گرچه دور شده ام اما فکر نکنم اسیب های روحی ای که خواسته و ناخواسته بر نسل ما تحمیل شده جبران پذیر باشد . اعتماد به نفس چیزی است که در زیر لایه های پارچه که از سر تا پایمان را می پوشاند از ما گرفته شد . اینجا اعتماد به نفس را تمرین میکنم هر روز ...
صاف راه بروم قوز نکنم . با کسی صحبت میکنم در چشمهایش نگاه کنم . وقتی تشکر می کنم گردنم را خم نکنم . بلند و شمرده صحبت کنم . اسم وفامیلی ام را درشت بنویسم و بزرگ امضا کنم . اینها مقدمه ای است برای اینکه من بتوانم من باشم با قدرت و اراده . برای اینکه بتوانم خواسته هایم را اعلام کنم و برای انجامش پافشاری کنم . تمرین می کنم که هیچ کس از من بالاتر یا پایین تر نیست . قانون برای همه ادمها یکسان است خوشگل و زشت نمی شناسد . یاد میگیرم که روابط ادمها خیلی مهم است نه به خاطر احتیاجات بلکه برای احساس خوبی که در خودم ودیگران بوجود می اید . از اینکه کسی خوردن پوشیدن حرف زدن و رفتارم را کنترل نمی کند لذت ببرم . حالا دیگر دلشوره های کاذبم را از بین برده ام واز گریه های بی دلیل و سردرد هایم راحت شده ام .
برای همه زندانیان سیاسی احترام قایلم . به راستی که همه ما دانسته یا ندانسته در زندان بزرگی شکنجه شدیم شکسته شدیم شکستگی هایمان ناقص جوش خورد باز به ان هم عادت کردیم . زمان را گذراندیم جلو رفتیم اما زمان خیلی سرعتش از ما بیشتر بود برای همین دچار چندگانگی شدیم . علاجمان سخت است اما نشدنی نیست ...
به امید روزهای سبز و گرم

|


امروز اینجا روز مادر بود . کارت های تبریک روز مادر صورتی است لطیف و مهربان است مثل همه مادرهای دنیا . شاید امروز یکی از روزهایی است که فکر می کنم مادر شدن چقدر می تواند ارزشمند و در عین حال پرمسوولیت باشه . در خونه ما هم یک مهمانی گرم و صمیمی به این مناسبت برگزار شد و ما از دو مادر نمونه که مهمان ما بودند قدردانی کردیم . انها نمونه اند به دلایل زیاد و از همه مهمتر اینکه ثمره زحماتشان را دو دستی تقدیم من و خواهر همسرم کردند :))
از ته دل بگم خیلی خوشحالم که مادر نیستم . اصلا این همه از خود گذشتگی را در خودم سراغ ندارم . فکر می کنم به دنیا اوردن یک موجود بیگناه که در روی کره خاکی دیر یا زود یک موجود گناهکار خواهد شد از من برنمی اید . منظورم از گناه هم همین چیزهای معمولی است که به خاطر تکرار دیگر گناه به نظر نمی اید . مثل دل کسی را شکستن روی شانه های کسی ایستادن و قدرت نمایی کردن ناسزا گفتن حتی بی تفاوت بودن همه اینها از نظر من گناه است و هیچ تضمینی وجود ندارد که کودک من هم به اجبار قانون دنیوی اینچنین بار نیاید . خب این عقیده من است شاید هم اشتباه می کنم !
***
چه هوایی است اینجا . افتاب ملایم همراه با نسیم خنک از سمت دریا . چهچه کاردینالهای قرمز گلهای رز که غنچه هایشان باز شده و کلی رنگ و زیبایی به حیاط بخشیده . اجاق ذغالی حیاط و اشپزی اقایون که چه موهبتی است برای خانومها .
تعطیلات اخر هفته عالی بود . جای همه شما خالی

|


با اینکه چهار سالی است که اینجا زندگی می کنم باز هم ان حس بدبینی سی ساله ام بر تصمیماتم می چربد . سعی می کنم اما چه میشود کرد عادت است دیگر ...
برای خرید یک چیزی که اسمش را نمی گم رفتم توی یکی ازفروشگاههای بزرگ که از شیر مرغ تا جان ادمیزاد دارد . بعد از کمی برانداز انتخابش کردم قیمتش بیست دلار بود به نظرم کمی زیاد می امد اما دو رنگ مختلفش را برداشتم . فروشنده گفت که با فاکتور خرید و پر کردن فرم بطور مجانی دو تا دیگه از همینها که خریده اید براتون پست میشه . فکر کردم چند در صد میشه به حرفش اعتماد کرد تشکر کردم و تا رسیدم خونه فرمها را پر کردم و همراه کاغذ خرید پست کردم . درست سه هفته بعد بسته پستی حاوی دو تا از همانهایی که خریده بودم رسید . خیلی خوشحال شدم حالا قیمت ان چیزهایی که خریدم هر کدام ده دلار شده . به نظر من این یعنی یک دایره درست در خدمات رسانی و جلب نظر مشتری . چقدر امکان داشت که فروشنده اصلا به من نمی گفت که همچین کاری میشه کرد . چند در صد ممکن بود که نامه حاوی فرم در پست گم بشه . چقدر ممکن بود که اصلا به این نامه توجه ای نمیشد و چقدر ممکن بود که در پست کردن ان پشت گوش اندازی میشد . چقدر ممکن بود که اشتباه میشد و سایز مورد نظر را اشتباها بزرگتر یا کوچکتر می فرستادند . و هزاران اگر و مگرهایی که باعث شده من دچار بدبینی بشم .
سه روز پیش هم همینطور که فکر می کردم حالا دیگه می تونم برای سیتی زن شدن اقدام کنم در یک سایت مربوط به مهاجرت خوندم که میشه ادرس فرمهای مورد نظر را داد تا برایم پست شود من هم همینطوری فرم مورد نظر را درخواست کردم و ادرسم را دادم در کمال تعجب امروز فرم مورد نظر با پست رسید . خیلی خوشحال شدم . اصلا باورم نمیشد . اخه اداره امیگریشن وحشتناکترین اداره در اینجاست از نظر کوتاهی و تاخیر در کارها . اما خدا را شکر تا اینجا که همه چیز خوب بوده .

|




خامنه اي گفت : رييس اينده جمهوری اسلامی خلاف خواست مردم که داشتن فناوری هسته ای است ، عمل نخواهد کرد .
همسرم می پرسد معنی این جمله چیه ؟ یعنی داشتن فناوری هسته ای خلاف خواسته مردمه ؟
میگم : نه !
می پرسه : یعنی رییس جمهور اسلامی به خواست مردم عمل نخواهد کرد .
میگم : نه !
میگه : پس یعنی اینکه رییس جمهور اسلامی در اینده مخالف فناوری هسته ای است ؟
میگم : نه !
میگه : این لعنتی به چه زبونی حرف میزنه ؟
:))

|


مادرم معلم بود حالا بازنشسته است تمام سالهايی که در اموزش و پرورش کار کرد مسوول بود و نمونه مثل بيشتر معلم ها . به ما می گفت که اشکالات کارش کجاست وقت صرف می کرد که بياموزد تا هميشه نواوری داشته باشد . وقتی که بيست ساله بود در يکی از روستاهای اطراف تهران مشغول به کار شد و سالهای خدمتش را در شهرهای مختلف گذراند . بزرگترين پستی که به او پيشنهاد شد پستی در تربيت معلم بود که نپذيرفت و به معاونت يک دبيرستان بزرگ قناعت کرد .
ان موقعها هنوز انقلاب نشده بود و من هنوز انقدر کوچک بودم که بتواند مرا در حياط ان مدرسه با يک توپ سرگرم کند تا به امورات جانبی کارش برسد . از باارزشترين کارهايی که از او به ياد دارم خريد يک قطعه زمين و ساختن دو اتاق بلوکی بود که يازده خواهر و برادر يتيم را در خود جا می داد که با کمک و همياری داوطلبانه دانش اموزان به سرانجام رسيد . وقتی انقلاب شد فقط تدريس کرد . روبروی شاگردان می نشست و به انها غير از کتاب درسی شان درس زندگی می داد . هنوز هم تعدادی از دانش اموزانش که حالا مشغول به کارهای مختلفند به او سر می زنند و روز معلم برايش گل يا هديه می اورند . دوست نداشت بازنشسته شود ما اصرار کرديم . کسانی که با او همکار شده بودند بی تجربه بودند اما سری پر باد داشتند . زود روی صندلی رياست نشسته بودند و بويی از احترام نبرده بودند . جای گلايه نبود گرچه چند باري هم گلايه شد و راه به جايی برده نشد .
روز معلم را به او تبريک می گويم او که هميشه دوست داشت يکی از فرزندانش معلم شود و من معلم شدم . براي هفت هشت سالی تنها برای انکه بدانم چرا مادر سی و چند سال با عشق صبح از خواب بيدار ميشد و چرا ديرتر از همه از مدرسه بيرون می امد .
***
مادر همسرم سی سالی است که از خدمت معلمی بازنشسته شده حالا ميدانم که وقتی مادرم اغاز به کار کرد او چند سالی بيشتر تا بازنشستگی نداشت . داستانهايی که از سالهای خدمتش تعريف می کند مثل رويا است . حال و هوايی دارد که انگار پشت پرده تاريخ را می شنوم . ای کاش حوصله داشتم که چند تا از داستانهايش را می نوشتم . او هنوز هم يک معلم خوب است . بر طبق عادت همه معلم ها کمی بلند صحبت می کند و اهنگ اقتدار معلمی را دارد . دوستش دارم برای انکه هميشه می اموزاند . شجاع است و طاقت بی عدالتی را ندارد . نمونه است . يک زن نمونه يک مادر نمونه يک معلم نمونه ...

|

About me

Email

    1ghatreh[at]Gmail[dot]com

Links