یک قطره ...

با اسم کيجا به دنيا آمد . چون کسی معنای کيجا را نمی دانست قطره ای از دريا شد . قطره ماند اما دريا نشد ...





احساس شیرین و شگفت انگیزیه که مثل یک مرغ توی خونه راه می رم و کوچولوی نازنیم مثل یه جوجه تمام مدت با کمک رورواک اش دنبالم می چرخه . وقتی هدف گیری می کنه که از لای دو تا ستون رد بشه و برسه به در اشپزخونه توی دلم قند اب میشه وقتی که به دیوار یا فرش گیر میکنه مثل راننده های کامیون سه چهار بار عقب جلو می کنه تا بتونه رد بشه می پرم یه بوس ابدار ازش میگیرم . بعد اون موقع لوس میشه میگه بغلم کن . وای که خدا میدونه تا نیم ساعت باید این کوچولو رو سرگرم کنی تا راضی بشه دوباره برگرده توی رورواک تا شاید بتونی به بعضی از کارهای ضروری برسی . میگم ضروری یعنی اینکه وبلاگ نویسی توی اخر لیست نوشته میشه . واکسن های شش ماهگی اش رو زده یه کمی حالت سرماخوردگی داره . صبحها که از خواب بیدار میشه تنها وقتیه که لبهاشو جمع میکنه و بوس میفرسته انگار می خواد باج بده که از تخت اش بیارمش بیرون که بتونه بازم توی رورواکش دنبالم بچرخه . یه عالمه خاطره یه عالمه تغییر که ای کاش میشد همه اش رو ثبت کرد مخصوصا بوی لطیف نوزادی اش رو ...

|





About me

Email

    1ghatreh[at]Gmail[dot]com

Links