یک قطره ...

با اسم کيجا به دنيا آمد . چون کسی معنای کيجا را نمی دانست قطره ای از دريا شد . قطره ماند اما دريا نشد ...





گاهی نیمه شبها از طبقه پایین صدایی شبیه راه رفتن می شنوم گاهی صدایی مثل باز کردن در ...
اما همیشه ارام می خوابم .

|


اینجا بعضی ها جلوی خونه شون رو برای هالووین تزیین کردن . هفته پیش از جلوی یه فروشگاه می گذشتم که چشمم افتاد به یه عروسک بزرگ که البته بیشتر شبیه به مترسکهای خودمونه اما خوشگل تر . قیافه اش شبیه به یه دختر باهوش و شیطون بود که موهاشو دوگوشی بسته بودن (ژولی) . خیلی ازش خوشم امد ارزون هم بود خریدمش و گذاشتمش جلوی خونه مون . هر روز صبح بدرقه ام می کنه و با اون فیافه شیطونش وقتی برمیگردم و لبخندش رو می بینم خنده ام میگیره و خستگی ام یادم میره . دیروز بردمش جلوی حیاط گذاشتم جایی که یه سکو هست به سمت خیابون. نشوندمش و پاهاشو هم اویزون کردم . اینجوری حوصله اش سر نمی ره و تا صبح میتونه ماشینهایی که رد میشن ببینه . خودم هم گاهی از پشت پنجره بهش نگاه میکنم و دلم لک می زنه که هم سن اون باشم و تا صبح بشینم به ماشینها نگاه کنم ...

|


نمی دونین چه خنکی ای داره این سوزی که از لای پنجره نیمه بسته توی اتاق می اد و مجبورم می کنه که اون پتوی کوچیک چهار خونه رو بندازم روی دوشم که یخ نزنم . دلم نمی اد پنجره رو ببندم . پس چطوری میشه پاییز رو فهمید . چطوری میشه رنگ نارنجی و زرد و قهوه ای رو دوست داشت . این سوز گزنده اگه منو یاد مدرسه و امتحان نندازه اگه منو یاد شمال و فصل ماهی نندازه اگه منو یاد گاری دستی های پر از لبوی داغ نندازه اگه منو بارونهای شدید پاییزی نندازه اگه منو یاد دوستام نندازه اگه منو یاد خیلی چیزهای دیگه نندازه پس به چه دردی می خوره . نه ... دلم نمی اد پنجره رو ببندم . نمی خوام هیچوقت پنجره ها بسته بشن حتی اگه یخ بزنم ...

|

About me

Email

    1ghatreh[at]Gmail[dot]com

Links