یک قطره ...

با اسم کيجا به دنيا آمد . چون کسی معنای کيجا را نمی دانست قطره ای از دريا شد . قطره ماند اما دريا نشد ...





هر روز بین ساعت پنج تا شش صبح از گرسنگی بیدار میشم اصلا شبها قبل از اینکه بخوابم حتما چک می کنم یه چیزی واسه این موقع صبح داشته باشم وگرنه اصلا خوابم نمی بره . وزنم زیاد نشده اما احساس می کنم همه سیستم های مختلف بدنم درست کار می کنن . ای کاش همه عمرم به همین اندازه که الان درست و مرتب و سالم غذا می خورم واسه خودم ارزش قایل می شدم . چقدر از شیر متنفر بودم اصلا اهل خوردن صبحانه نبودم . دشمن شماره یک میوه و عاشق شیرینی . تنها چیزی که هنوزم زیاد می خورم نونه :)
اینجا ما یک مغازه لبنانی داریم که نونهای خیلی خوشمزه ای درست می کنه توی هر بسته اش چهار تا نونه گرده من هر هفته حداقل پنج تا از این بسته ها رو تموم میکنم . خلاصه اینکه این چند وقته که از ایران برگشتم خیلی زندگی ام مرتب شده یعنی فکر می کنم نسبت به گذشته بیشتر برای خودم ارزش قایل میشم . بیشتر واسه خودم وقت می گذارم .
یکی از بارزترین خصوصیتهای ما ایرانی ها گیر کردن توی رودروایسی بود . اصولا خانواده ما در این مورد رکورد دار بود . یکی از تجربه هام در مسافرت به ایران همین بود که فهمیدم دیگه از این خبرها نیست . مردم با زندگی شون راحت تر شدن . یعنی اگه امادگی کاری رو ندارن زیاد خودشون رو درگیر بهانه اوردن برای در رفتن و یا برعکس فشار ارودن برای انجام کار غیر قابل قبولشون نمی کنن . خیلی بی رودرایسی تر شدن و چقدر هم خوب ...
البته فاصله های عاطفی هم نسبت به قدیم کم رنگ تر شده اما نسبت به اینجا یعنی بلاد کفر که میگن یهنی مثلا رنگش از مشکی به قهوه ای روشن تغییر پیدا کرده . اینجا اما رنگش ابی اسمانیه :)))
دیگه انگار خوابم می اد :)) رلستی من اصلا نمی تونم پرشین بلاگ رو ببینم . خیلی دلم می خواد وبلاگ های دوستهای عزیزم رو بخونم اما اصلا نمیشه :(
فعلا روزتون خوش ساعت 6:26 صبح

|


این یعنی اینکه شاید از اول هم نباید اینقدر هیجانزده در مورد رفتن می نوشتم . من از اون سری ادمهایی هستم که خیلی چیزها رو از روی احساسم می سنجم و این خیلی سخته که ادم بتونه احساسش رو همونطوری که هست بیان کنه . در احساس همه چیز خیلی نازک و ظریف و شکننده است . گاهی ادم مثل کوه سخت و سنگین میشه و به آنی شیشه ...
من از شکستن بدم میادم . سعی می کنم احساسم رو به حد شکستن نرسونم .
ببین چقدر سخته همین ها رو هم گفتن ...
رفتن به ایران و دوباره برگشتن یه عالمه احساسات متفاوت رو در من پر کرد . همه چیز رو دوباره به یادم انداخت . انگار برای بار سوم ادم جدید از پوست کهنه و تکراریش در امد و به دنیا متفاوت نگاه کرد .
سخته گفتن ازش . سخت نه به معنای دردناک . سخت به معنای دشوار ...
و تو خوب می دونی که همیشه زندگی دشواره .......
آره من دوباره برگشتم امریکا .

|

About me

Email

    1ghatreh[at]Gmail[dot]com

Links