این یعنی اینکه شاید از اول هم نباید اینقدر هیجانزده در مورد رفتن می نوشتم . من از اون سری ادمهایی هستم که خیلی چیزها رو از روی احساسم می سنجم و این خیلی سخته که ادم بتونه احساسش رو همونطوری که هست بیان کنه . در احساس همه چیز خیلی نازک و ظریف و شکننده است . گاهی ادم مثل کوه سخت و سنگین میشه و به آنی شیشه ...
من از شکستن بدم میادم . سعی می کنم احساسم رو به حد شکستن نرسونم .
ببین چقدر سخته همین ها رو هم گفتن ...
رفتن به ایران و دوباره برگشتن یه عالمه احساسات متفاوت رو در من پر کرد . همه چیز رو دوباره به یادم انداخت . انگار برای بار سوم ادم جدید از پوست کهنه و تکراریش در امد و به دنیا متفاوت نگاه کرد .
سخته گفتن ازش . سخت نه به معنای دردناک . سخت به معنای دشوار ...
و تو خوب می دونی که همیشه زندگی دشواره .......
آره من دوباره برگشتم امریکا .