یک قطره ...

با اسم کيجا به دنيا آمد . چون کسی معنای کيجا را نمی دانست قطره ای از دريا شد . قطره ماند اما دريا نشد ...






هر وبلاگی می رم حرف اناره . یاد یه خاطره افتادم . چند ماه پیش خونه یک خانواده مهربون هموطن مهمون بودیم . نه ده تا خانواده دیگه هم بودن . کلی پذیرایی و این حرفها هم به راه بود . یه میز بزرگ گرد دو طبقه هم وسط سالن بود که کلی شیرینی و میوه و مخلفات روش گذاشته بودند و هر کی می خواست میرفت خودش از خودش پذیرایی میکرد . همینطور که همه مشغول بودن یه دفعه دیدیم یکی از اقایون هموطن اصفهانی شیرجه رفت طرف میز و دستش رو برد سمت طبقه پایین میز که یه دفعه شلیک خنده همه بلند شد . یه ظرف بلور پر از انار کامل و نیمه شده که البته مصنوعی و تزیینی بود اون زیر گذاشته بودند . و این اقا بعدا گفت که فکر کرده حیفست این انار به این خوشگلی خورده نشه (با لهجه اصفهانی بخونید) و خلاصه ما کلی خندیدیم . چند دقیقه بعد صاحبخونه با یه ظرف پر از انار دونه کرده امد و گفت اگه صبر میکردین تو راه بود ! دوباره همه شروع کردن به قهقه زدن ...
فردا مهمونمون میاد و ما هم فردا عصر حرکت می کنیم به سمت جمع خانواده تا روز شنبه و یکشنبه رو با هم بگذرونیم و به قول خودمون کریسمس پارتی بگیریم . یه ساعت پیش داشتم کادوهایی که خریده بودم کاغذپیچ میکردم نمیدونم چرا اینقدر در خرید ساکهای کاغذی که باید کادوها رو توش میگذاشتم خرابکاری کردم همه شون کوچیکتر از کادوها بودن اما خلاصه یه جوری درستش کردم (کی حوصله داره دوباره بره بخره ) . برم ببینم می تونم از درخت و کادوها یه عکس بگیرم . همسرم میگه این دوربین دیجیتالتو بنداز دور من میگم نه ! این دوربین دیجیتال شکسته این موقعها به درد میخوره :)))

|



فکر کردم شب یلداست زنگ بزنم به دوستم و تبریکی بگم . چند بار اول که اصلا تهران رو نمی گرفت اما خلاصه موفق شدم . مامانش گوشی رو برداشت و بعد از احوال پرسی خاص ایرونی که ده بار من می پرسم حال شما چطوره و اون میگه الحمدالله و بعد ده مرتبه اونها میپرسن حال شما چطوره و من باید بگم خدا را شکر فهمیدم که دوستم خونه نیست . گفتم می خواستم حالشو بپرسم و عید رو بهش تبریک بگم . ببخشید شب یلدا رو منظورم بود !
مامانش گفت : باشه خیلی ناراحت میشه که نبوده باهاتون حرف بزنه . پرسیدم هوا بهتره شده شنیدم ... حرفمو قطع کرد و گفت : عالی خانوم . اینجا هوا خیلی عالیه ! پرسیدم کسالتهاتون برطرف شده ؟ گفت : بله الان کاملا خوبم . پرسیدم الان دوستم سر کاره ؟ گفت : اره دو تا مدرسه کار میکنه و تا این وقت هم تدریس خصوصی وضعش خیلی خوبه .
پرسید: شما چطور؟ کار میکنید ؟ گفتم : بله قابل به عرض که نیست واسه سرگرمی خوبه . یه کمی هم خسته میشم .
گفت : اره دخترم منم همینطور متاسفانه سردرد های شدید میگیره . باید وقتی منو میبره دکتر خودشم یه ویزیت بشه . گفتم شما چرا میرین دکتر ؟ گفت : اخه منم ناراحتی اعصاب دارم این زندگی واسه ادم اعصاب نمیگذاره . هوای الوده ادمو خفه می کنه . بچه ها میگن از خونه بیرون نرو .
دیدم درد دل داره خیلی طولانی میشه گفتم : خیلی سلام برسونین . بعدا خودم تماس میگیرم . و خداحافظی کردیم .

خلاصه اینکه شب یلدا مبارک .

این کلیپ خبری هم دیدنیه . یه اقای ایرونی با لهجه جالب که توی بقالی اش با یه دزد درگیر شده .

|



یه هفته دیگه کریسمسه و نمیدونین مردم دارن چطوری خرید می کنن . ادم از این همه هیجان مردم خوشحال میشه . امروز که منم رفته بودم چند تا هدیه بخرم یه خانم مسنی رو دیدم که دو تا سرویس غذاخوری خریده بود انهم از اون بشقابهایی که دورش گلهای قرمز با برگهای سبز داره و مخصوص کریسمسه . انقدر سنگین بود که به زحمت می تونست حملشون کنه . چقدر باید براش مهم باشه که واسه یه هفته در سال یه همچین چیزی رو خریده . سنتا کلاز هم که خدا بهش خیر بده یکی دو تا نیستن همه جا هستن . این موزیک جینگل بلز هم که دیگه رفته توی مغزم حتی تو خوابم همینطور می شنوم روزی پنج ساعت سر کار می شنومش هر فروشگاهی هم که بری این موزیک رو میگذارن . به همسرم میگفتم هنوز کریسمس نیومده دارن جنس های مخصوص روز ولنتاین رو می چینن . نمیرن این مردم با این همه مراسم خوشحالی !!! همسرم میگفت : سیستم براشون خوشحالی میاره هم به نفع کمپانی هاست که کلی جنس می فروشن هم مردم سرشون گرم میشه نمیدونن توی دنیا چی می گذره . اصلا به قیافه این مردم میاد که توی جنگ باشن . از طرفی هم ادم فکر می کنه زیاد هم بد نیست اخه چقدر مردم ما باید سینه بزنن یه روز حسین توی کربلا شهید شده یه روز فلانی ضربت خورده یه روز بساری شربت خورده ...
چند تا کارت تبریک سال نو خریدیم و چند ساعتی توی مال گشتیم و نهار خوردیم و امدیم خونه .
خوشحالم که برای کریسمس خواهرم یه هفته میاد پیش ما . امیدوارم سال 2006 برای همه مردم دنیا سال خوبی باشه .

|


ساعت شش و نیم بعد از ظهر امروز از شبکه خبری CCN یک کلیپ پخش شد و با سازنده های ان یه مصاحبه کوتاه شد . اگه دوست دارین می تونین اینجا ببینیدش . در مورد کارهای بوش در سال 2005 است . روی عکس بوش کلیک کنید و بعد از تبلیغاتی که چند ثانیه ای طول میکشه کلیپ شروع میشه . اگه بار اول کار نکرد دوباره امتحان کنید . اون وسطها احمدی نژاد هم می تونید ببینید .

|


یه بنده خدایی میگفت هر کسی موقع حرف زدن زیاد از انگشت اشاره اش استفاده کنه نباید بهش اعتماد کرد . یه نوع دیکتاتوری مزمن داره که نمیشه در دراز مدت تحملش کرد . من خودم وقتی جوونتر بودم عادت داشتم موقع حرف زدن اینکار رو انجام بدم خصوصا اون موقع که معلم بودم بعد تمرین کردم از سرم بیفته یعنی چند وقتی خودمو کنترل کردم بعد هم عادت شد .
حالا هر وقت هر کی حرف میزنه برام خیلی مهمه که اینکارو میکنه یا نه .
این رفتار رو معمولا اول ادم از پدر و مادرش می بینه بعد هم توی مدرسه . بدشانس باشی توی محل کار هم پیش می اد . خدا به داد کسایی برسه که همسراشون این عادت رو داشته باشن .
*** خدا را هزار مرتبه شکر این بدشانسی اخر در حال حاضر گریبان ما را نگرفته . برم اسپند دود کنم .
حالا چرا یاد این قضیه افتادم . واسه اینکه تا جایی که یادمه اونهایی که پست های بالای کشور گل و بلبل مون رو در اختیار داشتن سخت عادت به اینکار داشته و دارند . فقط نفر اول کشور این عادت رو نداره اونم واسه اینه که اون دستش کار نمیکنه . مثل جریان اینه که میگن از توی یه جمع که همه مرد بودن پرسیدن اینجا کسی هست که از زنش راضی نباشه همه از جاشون بلند شدن یکی اون وسط نشسته بود پرسیدن تو از زنت راضی هستی گفت : نه بابا ! زنم زده پامو شکسته نمی تونم بلند شم !

|


این یکی دو روز چیزی ننوشتم واسه اینکه از تسلیت گفتن خوشم نمی اد . فکر می کنم در همچین اتفاقای ناگهانی هیچوقت هیچکس عمیقا تسلی پیدا نمی کنه . من خودم هم یکی از این وداعهای ناگهانی سرم امده هنوز جای زخمش درد میکنه هیچوقت فراموش نمیشه .
همسرم میگه همه کسایی که فوت کردن خانواده دارن اگه از هر متوفی ده نفر اعتراض کنه میشن هزار نفر . شاید این اعتراض بتونه موثر باشه . میگم چه تاثیری ؟ انهایی که فوت کردن زنده میشن ؟ هواپیمای جدید خریده میشه ؟ میان از مردم معذرت میخوان ؟ ...
دلم میخواست همه مردم ایران میشدن یکی . من اون یکی رو بغل میکردم و ساعتی گریه می کردیم . بعد دستهای هم رو میگرفتیم و ساعتها درد دل میکردیم . اخه این مردم خیلی غصه دارن . خیلی مشکل دارن . دلم سوخت . اینهایی که رفتن همه همسن و سال من بودن . هیچ کس جاشونو پر نمی کنه ...
اعتراض هیچوقت توی خون ما نبود . نه اینکه توی ایران اینطور باشه . هر جایی تعداد ایرانی زیاد بشه همینه . اصلا قابل مقایسه نیست اما فقط یه مثاله . همین دو هفته پیش یه کنسرت ایرونی در تورنتو برگزار میشه که قراره شادمهر و هلن برنامه اجرا کنن . خواهرم زیاد از شادمهر خوشش نمی اد واسه هلن بلیط می خره . اونجا میگن که هلن نمی اد و فقط شادمهر برنامه برگزار می کنه . خیلی ها ناراحت میشن اما هیچکس اعتراضی نمی کنه .
بابا بده ! میگن اینها کنسرت ندیده هستن ! میگن مرده چهل و پنج دلارن که دارن اعتراض می کنن ! میگن اینها دهاتی ان که از شادمهر خوششون نمیاد ...
میدونین ما عادت داریم واسه خودمون دلیل بتراشیم و خودمون رو تسلی بدیم .
اخ که چقدر دلم سوخت . کی می تونه جای این ادمها رو پر کنه اخه ...
به همه داغدیده ها تسلیت میگم ...

|


مجتبی سمیعی نژاد را ازاد کنید .

مجتبی را هرگز فراموش نمی کنیم .
***


یکی از شوخی های لوس و بی مزه ای که از دوران کودکی و نوجوانی ام یادم می اد این بود که معمولا بزرگترهایی که خیلی احساس نزدیکی و صمیمیت می کردند و در عین حال به نظر من ادمهای خیلی خیلی خنکی بودند به زیر چانه اشاره می کردند و می گفتند این چیه ؟ بعد وقتی ناخوداگاه سر پایین می امد با انگشت اشاره می زدند زیر دماغ !
بعد هم به کنفی ادم می خندیدن . می تونم به جرات بگم که حداقل سی بار این تجربه رو داشتم و انقدر از این کار متنفرم که نگید و نپرسید .
حالا فکر نکنم که فقط دلیلش این باشه اما شاید خیلی از ما از همین شوخی های بی منظور حس عدم اعتماد در ضمیر ناخوداگاه مون بوجود میاد . من در مورد خودم معتقدم هر عادت و حسی که الان دارم ساخته شده دوران نه سالگی تا پانزده سالگیه . شخصا خیلی زودباور نیستم و معمولا صد در صد به کسی اطمینان نمی کنم . شاید در خیلی موارد عادت خوبی باشه و شاید هم نه ! اتفاقا بد نیست که بگم این حس عدم اعتماد خیلی وقتها تونسته منو از خطراتی که ممکن بود پیش بیاد نجات بده .
همه اینها رو گفتم که اینو بگم جالبه که بعد از سی و چند سال عمر حالا درست عکس تجربه های قبلی ام رو تجربه می کنم . یعنی خیلی برام پیش می اد که در موردی ذهنم اماده میشه اشتباهی پیش نیاد یا به قول معروف نارو نخورم اما خیلی راحت تر از اون چیزی که فکر میکنم با صداقت و بی ریایی طرف مقابلم روبرو می شم و موضوع هم خیلی راحتتر از اون چیزی که فکر میکنم حل میشه . باور کنید اینقدر این جریان تکرار شده که احساس می کنم درصد عدم اعتمادم کم شده . نمی خوام بگم اینجا همه ادمهای پاک و صادقی هستند اما به نظر من درصدشون زیاده .
حالا یه چیزی در مورد نوشته قبلی بگم . نردبانی که من ازش افتادم هیچ مشکلی نداشت جالبش اینه که خودشون هم یه بار رفتن چک کردن که اگه مشکلی داشته باشه توی پرونده بنویسن . اینکه شاید بعضی ها این چیزها رو در امریکا ندیدن نمی تونم قضاوت کنم شاید دلیلش این بوده که به اندازه کافی در محیطی نیستند که این چیزها رو ببینند مثلا خیلی ها در ایالتهایی هستند که تمام وقتشون با هموطنها می گذره و یا اینکه شاید هرگز مورد مشابه براشون پیش نیامده . اینکه من در نوشته ام اغراق کردم باید بگم متاسفانه یا خوشبختانه اصلا اینطور نیست اتفاقا من خیلی از قسمتهای این قضیه رو ننوشتم مثلا اینکه بهم گفتن می تونم تقاضای مرخصی کنم و اینکه هنوز که هنوز ازم می پرسن مشکلی دارم یا نه . داستان شکایت کردن از کمپانی ها و جریمه گرفتن ازشون هم به این راحتی که میگن نیست اما بزارین براتون بگم در مورد کسایی که از لی اف میشن یعنی از کار بیرونشون می کنن . طبق قانون تا اونجایی که من میدونم بیست و سه هفته از محل کارشون حقوق میگیرن ضمن اینکه براشون تسهیلات دیگه هم قایل میشن که حالا از توضیحش صرفه نظر می کنم .
می دونین مشکل ما اینه که واقعا نمی خواهیم یه چیزهایی رو باور کنیم . می خواهیم اینو به خودمون بقبولونیم که دیگران هم به اندازه ما ایراد دارن . می دونم که باور بعضی چیزها سخته اما چه میشه کرد هست . باید باور کرد . حس اعتمادتون رو بالا ببرید . من سعی می کنم توی نوشته هام هیچگونه زیاده روی ای نباشه . در ضمن لطف کنید به غیر از اسمتون ادرس ایمیل یا وبلاگتون رو برام بگذارین . دوست دارم باهاتون بیشتر اشنا بشم :)

|



تو فروشگاهی که من کار میکنم بعضی از اجناسی که کمتر مشتری داره و یا تعدادشون در قفسه های پایینی زیاده می گذارن طبقه بالای قفسه . طوری که هر جنسی که در قفسه های پایین تموم بشه از اون بالا برمیدارن و جاشو پر می کنن . روز بعد از تنکس گیوینگ که خیلی مغازه شلوغ بود یه مشتری ازم خواست که یه چیزی رو از بالای قفسه براش بیارم . برای این کار یه نردبان کوتاه چهار پله ای داریم که به درد کسایی مثل من که قدشون متوسطه می خوره ولی قد بلندها ازش استفاده نمی کنن . بلندی نردبان هم انقدر هست که یه بچه چهار پنج ساله بتونه به راحتی از بالاترین پله اش بپره . نمی دونم چی شد اما اون روز همین که خواستم از پله بیام پایین لیز خوردم و اگه خانم مشتری منو نگرفته بود نقش زمین می شدم . به نظر خودم هیچ چیز مهمی نبود فقط اولش یه کمی شوکه شدم و عرق سردی کردم اما به نظرم همه چیز درست بود . خانم مشتری به سرعت رفت یکی دیگه از همکارهامو صدا کرد و به اصرار براش توضیح داد که شاهد بوده که من از نردبان افتادمو و حتما باید به مدیر قسمتون بگه . هرچی اصرار کردم که اصلا مهم نیست زیر بار نرفتن . چند دقیقه بعد خواستند که برم دفتر فروشگاه . اونجا سین جیمم کردن که کجام درد می کنه تازه فهمیدم یه کمی گردنم درد گرفته .براشون توضیح دادم چه اتفاقی افتاده و اینکه گردنم هم درد می کنه . همینو که گفتم انگار تیر دو سر خوردم . سریع یه پرونده تشکیل دادن و نحوه افتادن و جایی که درد میکرد رو گزارش کردن و فرمها رو امضا کردن و اسم چند تا دکتر و دو تا کلینک رو بهم دادن که حتما برم عکس برداری که هیچ مخارجی هم واسم نداره یعنی قبض مخارجش رو از طرف کلینیک یا دکتر می فرستن واسه کمپانی. شروع کردم به اعتراض که بابا جان من اصلا تا نمیرم دکتر نمی رم از هر چی دکتر و دواست بدم می اد و از انها اصرار که اگه نری برای کمپانی مسوولیت داره . گفتم بیست و چهار ساعت مهلت بدین اگه خوب نشدم میرم دکتر . اول قبول نکردن اما بعد راضی شدن . خب چیز مهمی نبود فرداش هم حالم کاملا خوب بود . صبح که رفتم سر کار یکی یکی امدن احوال پرسی و بعد هم اصرار که باید بری دکتر . گفتم می نویسم که حالم خوبه شما هم مسوولیتی ندارین . اما هر چی زودتر واسه بیمه درمانی ام اقدام کنین . گفتن چشم ! همون روز فرمها رو درخواست کردن و قراره توی همین هفته دنبال کار رو بگیرن .
راستش من هم اول فکر می کردم که سیستم سرمایه داری امریکا خیلی مزخرفه . اما هر چی که هست واسه مردمش سنگ تموم میگذاره . این چیزها رو به مرور تجربه می کنم و نظرم کم کم عوض میشه . نمی خوام کسی رو با کسی یا جایی رو با جایی مقایسه کنم اما دلم میسوزه . حتما متوجه میشین دیگه چرا !!!

|

About me

Email

    1ghatreh[at]Gmail[dot]com

Links