یک قطره ...

با اسم کيجا به دنيا آمد . چون کسی معنای کيجا را نمی دانست قطره ای از دريا شد . قطره ماند اما دريا نشد ...





چه چيزی ممکنه وجود داشته باشه که براش حسرت بخورم . تقريبا دو طرف قضيه را ديده ام . سير تا پياز زندگی را می دانم . مقدمه هر قصه ای را که می شنوم اخرش را می دانم . ادمهای جدید هم شبیه به انهایی اند که می شناسمشان . چشمهایشان گاهی معصوم گاهی هیز گاهی رنجور گاهی بیگناه گاهی دو رو ... همه شان را می شناسم . خیلی جاها را ندیده ام اما می دونم که همه جا اسمان دارد و یک سطح سخت که نامش از قدیم زمین گذاشته شده . بیشتر سنگها برایم اب شده خیلی از آبها مرداب . بی وزنی بی رنگی بی ریایی ارزوی کسانی است که همیشه دوستشان داشته ام هیچکدامشان نتوانسته اند این صفات را حداقل در خودشان تمرین کنند . اه که این بهار چقدر زیباست برگهای سبزی که از کنار شکوفه ها بیرون زده و مرا عاشق می کند . زمستانی که سخت گذشت و چه با خاطره بود و کارهایی که از پاییز شروع شد و هنوز تمام نشده . تابستانی که گذشت چقدر عالی بود و چه خوب اگر همیشه بهار بود و تابستان . بهار بمان نمی خواهم بروی که سه فصل انتظارت را بکشم . حوصله ام سر می رود می نشینم عمرم را حساب می کنم . و هر چه سعی می کنم زمان را متوقف کنم نمیشود . از این میانه بودن لذت می برم . یکبار دیگر بگویم . از این میانه بودن لذت می برم . هرگز اینقدر خوشحال نبودم . این میانه نه سختی یادگرفتنهای کودکی را دارد نه درد ناتوانی و پیری . من از این میانه بودن لذت می برم . عشق می ورزم . سبز می شوم وقتی زیر درخت می ایستم و از لا به لای شکوفه ها به اسمان نگاه می کنم . بهار بمان زمان نگذر ...

|


ديروز که کارهامونو رديف کرديم فکر می کرديم که هفته ديگه چهارشنبه می تونيم برگرديم خونه مون . اما بازم يه جايی کار گير کرد . حوصله ام سر رفته دلم می خواد برم خونه و توی باغچه ها گل بکارم . سه ماهه که فقط اخر هفته ها ميريم يه سری به خونه می زنيم و برميگرديم اينجا . اصلا لج می کنم و تا برنگشتم خونه تو وبلاگم چيزی نمی نويسم . فکر می کنين طاقت بيارم !هر وقت برگشتيم خونه می نويسم اين روزها چکار کرديم چند تا هم عکس می گذارم اينجا . دعا کنيد که تا بهار تموم نشده برم خونه . خاک گلدونها بايد عوض بشه . پياز گلها رو بايد بکارم . اينها شايد بهانه است برای دوباره زندگی کردن دوباره باهم بودن . تنها بودن و در کنار هم بودن . بهار بمون تا من برگردم ...

|

نوروز ۱۳۸۴ مبارک


بهار يک معجزه است . اگه تا حالا معجزه ای براتون اتفاق نيفتاده به خاطر اينه که هرگز از ته دل بهش اعتقاد نداشتيد . به معجزه فکر کنيد ارزوهاتون رو بارها توی دلتون تکرار کنيد . معجزه ان موقعی که انتظارش را نداريد اتفاق می افتد . درست مثل يک شکوفه سفيد روی شاخه خشکيده درختی که ماهها به خواب رفته ...

|


چند روز بیشتر تا سال نو نمونده . شاید گاهی لازم باشه ادم یه نقطه از زمان را در نظر بگیره و در مورد قبل و بعدش فکر کنه یا حرف بزنه ...سالهایی که بر من گذشت اگر چه بیشترشان خوشایند یک زندگی ایده ال و خواستنی نبوده اما باید منصفانه گفت که چند سالی را هم به یاد دارم که از ته دل از انها به خوشی یاد می کنم . شاید یکی اش همان سالهای دانشجویی بود و بی تکلفی و بی ریایی جوانی ام ...بعد از ان سالها را دعا می کنم که هرگز در زندگی ام تکرار نشود تا می رسم به همین سه چهار سالی که از خانه و وطن دورم و نمی تونم دروغ بگم که از ان راضی نیستم جدای از ان گوشه دل که همیشه برای سرزمین سبز چای و برنج می تپد باید اعتراف کنم که روزهای پر شور و پر از اتفاقات اموزنده را تجربه کرده ام . هرگز سعی نکردم عادی زندگی کنم . عاشق سفرو خطرم . حرفه و هنرم با هرچه در ان از رنگ استفاده می شود امیخته است اما به قول شاعر عاشق بی رنگی ام ...
حسرت انچه ندارم نمی خورم از دست رفته ها را به فراموشی می سپارم هرگز نمی گذارم که زندگی مرا بیازارد با زندگی بازی می کنم گاهی ان را می خندانم گاهی ان را مسخره می کنم اما هرگز ان را از خودم نمی رنجانم . او را موجود زنده ای موازی خودم می بینم که مجبورم هم با ان رقابت کن و هم مدارا ...
بهار امسال را دوست دارم بهار پر هیجانی نیست ارام و نرم می اید و چقدر صدای امدنش لطافت دارد ...تمام بهار ها اینگونه نیستند گاهی عجولند و زودگذر . گاهی دیررس و خجالتی . اخر ای ادمها ... مگر هر عمر چند تا بهار دارد ...بگذارید این چند بهار باقیمانده را در کنار هم باشیم . تمام انهایی که از کنار شما می گذرند "ما " هستیم . همانهایی که گاهی پرقدرت می شوند و گاهی کم طاقت ... "ما" هرکجا که باشیم یک نگاه اشناییم . این زندگی را با هم شروع کرده ایم بگذارید با هم بگذرانیم .
مگر تمام عمر چند بهار دارد ...
***

|


علارغم اینکه امروز همش سردرد داشتم اما واقعا روز خوبی بود . من و همسرم یکی دو ماهی است که به خاطر کاری که برامون پیش امده به شهردیگه ای امدیم و در واقع در منزل مادر همسرم هستیم . در چهار سال گذشته هرگز اینقدر طولانی مسافر نبودم و هرگز اینقدر دلم برای کامپیوترم تنگ نشده بود . اینجا هم که بودیم یه کامپیوتر خیلی قدیمی که من بهش می گفتم کامپیوتر نفتی داشتم که بیشتر ترجیح میدادم باهاش کار نکنم چون خیلی دق اور بود. این کامپیوتر هم در واقع نقش رادیو رو در خانه داشت چون من صبحها با صدای رادیو فردا از خواب بیدار میشدم و تمام روز هم روشن بود .
خلاصه اینکه امروز جشن تولد مادر رو گرفتیم . من یه دست گل میخک فانتزی سفید براشون خریدم و یه گردن بند نقره که وسطش یه مروارید داشت . توی کادو ها تنها چیزی که خیلی بسته اش بزرگ بود جعبه کامپیوتر بود :))
بیشتر از مادر من خوشحال شدم . وقتی از رستوران برگشتیم روبراهش کردن و به شوخی گفتن تولد کیمیا هم مبارک :))
شب خیلی خوبی بود شام هم رفتیم رستوران ژاپنی . کلی سوشی و ساکی خوردیم با چند جور غذاهای دیگه که واقعا عالی بود و جای همه شما خالی . بعد هم یه کیک و عکس ...
اگه گفتید تولد چند سالگی شون بود ؟؟؟ :)

|


بوی عید یعنی اینکه چند تا جعبه شیرینی خشک رو توی یه کمد قایم کرده باشن. یه جعبه پرتغال کاغذ پیچ شده کناراشپزخونه باشه. مادر یه دستمال به سرش بسته باشه و محتویات انباری رو ریخته باشه بیرون همش هم بگه دلم می خواد این اشغالهای پدرتون رو بریزم بیرون . فریزر پر باشه از ماهی سفیدهای تکه شده و درسته . پر از کولی های درشت و پاک کرده . گندم های خیس کرده که جوونه زده باشن . بوی سنبل بیاد و ماهی قرمز توی یه ظرف بلوری شفاف حرکات موزون بکنه :)
عید امسال من نه ماهی داره نه سبزه . نه ماهی سفید نه خونه تکونی .
یه روز عید میشه مثل روزهای دیگه که می اد و میره . فقط ما یعنی ماهایی که یه کمی به هم نزدیکیم دور هم جمع میشیم و یه شام دور هم می خوریم عید رو به هم تبریک می گیم و بازم فردا که میشه همه میریم سر کارهامون و یادمون میره که چندم فروردینه . ما توی مارچ هستیم و این درست همون لحظه هاییه که احساس غربت زدگی به اوج خودش میرسه .

|

چند نکته در زمینه خانه تکانی


امسال در خونه ما خبری از خانه تکانی نیست چون من اصلا خونه خودمون نیستم . امروز که جمعه باشه امدیم خونه و عصر یکشنبه هم برمیگردیم انجایی که باید باشیم . توی دو روز هم که امدیم خستگی در کنیم نمیشه خونه تکونی کرد اما انهایی که خونه تکونی می کنند یادشون باشه :
سرکه سفید رو می تونین برای اینه و شیشه استفاده کنید .
لیمو ترش تازه رو برای تمیز کردن دستگیره های استیل و سینک دستشویی .
از هر ماده شیمیایی بیشتر اثر می کنه . امتحان کنید و اگه خوب بود دعا به جونم کنید .

|


صبح وقتی بيدار شدم بوی بهار می امد . قهوه رو که درست کردم نگاهی به ساعت انداختم و حدس زدم که مادر بايد اين ساعت خونه باشه . شماره رو گرفتم مادر گوشی رو برداشت هر دويمان خيلی خوشحال شديم . پرسيدم که اين روزهای نزديک عيد را چکار ميکند . سبزه سبز کرده ؟ چه کسی در خانه تکانی کمکش می کنه ؟ گفت : زياد به فکر عيد نيست الان محرم است و امروز هم نذر دعای ندبه اش را در جايی سفره انداخته و دوستانش را دعوت کرده ... چطور می تونم از اين راه دور دلش را بشکنم و به همه اعتقاداتش بد و بيراه بگم . پرسيدم نذرش چه بود ؟ گفت برای سلامتی تو و شوهرت نذر کرده بودم (همسرم دو هفته پيش فلزی به اندازه سر سوزن پريده بود توی چشمش و مردمکش اسيب ديده بود که بعد از يک هفته هم کاملا خوب شد ) تشکر کردم و گفتم که به حساب ما هم هزينه کفش نو عيد را برای چهار نفر بدهد . عجله داشت بايد می رفت که به ادای نذرش برسد ! خداحافظی کرديم ...
***
يک هفته کنار نام وبلاگم نوشته بود ازادی بيان . تعداد بسيار کمی از وبلاگی ها هم اينکار رو کردند . اين هفته عبارت حذف مجازات
اعدام را نوشتم . شايد اين عبارتهای يک هفته ای بدعتی بشه بين ما برای هماهنگی وبلاگی ها و اعلام خواسته های مشترک بين ما .

هنوز در مسافرت کاری هستم . هنوز کامپيوتر عهد دقيانوسي دارم . !
هشت مارس را به زنان اگاه تبريک عرض می کنم .

هاله جان . هر چقدر کامنت می گذارم قبول نمی کند ای دی من اینه : kimiakhanoom2002@yahoo.comاميدوارم بتونم در جشن نوروزی شرکت کنم .:)

|


يک کامپيوتر عهد دقيانوس در دسترسم هست که وقتی دو تا سايت را باز می کنم فريز ميشه و بايد يکبار ری استارت بشه . بايد چهار هفته اينده رو با اين کامپيوتر عيتقه سر کنم . دور از خونه هستم و دلم برای گندم سبز کردن تنگ شده . ديروز کسی بطور خيلی اتفاقی يک سنبل برايم اورد . وقتی ازش پرسيدم چيزی در مورد جشن نوروز ميداند با تعجب گفت نه ! يک سنبل بنفش بسيار زيبا که هر وقت نگاهش می کنم دلم برای مادرم تنگ ميشود . ايکاش سال ديگر نوروز را ايران باشم .

|

About me

Email

    1ghatreh[at]Gmail[dot]com

Links