یک قطره ...

با اسم کيجا به دنيا آمد . چون کسی معنای کيجا را نمی دانست قطره ای از دريا شد . قطره ماند اما دريا نشد ...





E-mail this post



Remember me (?)



All personal information that you provide here will be governed by the Privacy Policy of Blogger.com. More...



چه چيزی ممکنه وجود داشته باشه که براش حسرت بخورم . تقريبا دو طرف قضيه را ديده ام . سير تا پياز زندگی را می دانم . مقدمه هر قصه ای را که می شنوم اخرش را می دانم . ادمهای جدید هم شبیه به انهایی اند که می شناسمشان . چشمهایشان گاهی معصوم گاهی هیز گاهی رنجور گاهی بیگناه گاهی دو رو ... همه شان را می شناسم . خیلی جاها را ندیده ام اما می دونم که همه جا اسمان دارد و یک سطح سخت که نامش از قدیم زمین گذاشته شده . بیشتر سنگها برایم اب شده خیلی از آبها مرداب . بی وزنی بی رنگی بی ریایی ارزوی کسانی است که همیشه دوستشان داشته ام هیچکدامشان نتوانسته اند این صفات را حداقل در خودشان تمرین کنند . اه که این بهار چقدر زیباست برگهای سبزی که از کنار شکوفه ها بیرون زده و مرا عاشق می کند . زمستانی که سخت گذشت و چه با خاطره بود و کارهایی که از پاییز شروع شد و هنوز تمام نشده . تابستانی که گذشت چقدر عالی بود و چه خوب اگر همیشه بهار بود و تابستان . بهار بمان نمی خواهم بروی که سه فصل انتظارت را بکشم . حوصله ام سر می رود می نشینم عمرم را حساب می کنم . و هر چه سعی می کنم زمان را متوقف کنم نمیشود . از این میانه بودن لذت می برم . یکبار دیگر بگویم . از این میانه بودن لذت می برم . هرگز اینقدر خوشحال نبودم . این میانه نه سختی یادگرفتنهای کودکی را دارد نه درد ناتوانی و پیری . من از این میانه بودن لذت می برم . عشق می ورزم . سبز می شوم وقتی زیر درخت می ایستم و از لا به لای شکوفه ها به اسمان نگاه می کنم . بهار بمان زمان نگذر ...


About me

Email

    1ghatreh[at]Gmail[dot]com

Links