Published atSunday, November 28, 2004 by kimia.
من هنوز در تورنتو هستم شهر زيبا و سرد . ديروز با اصرار خواهرم رفتم " ايتن مال". مال براي كريسمس خيلي زيبا تزيين شده بود اما من باز هم اون مجسمه هاي مرغابي هاي وحشي را كه در حال پروازند از همه بيشتر دوست دارم .
الان كه در اين اتاق كوچك وبلاگم را مي نويسم از پنجره مه گرفته اش چيز زيادي پيدا نيست . برفها اب شده و اسمان گرفته و تاريك است . اميدوارم هر چه زودتر اين روزها بگذره و من به شهر كوچك ساحلي مان برگردم .
سبز باشيد
|
Published atFriday, November 26, 2004 by kimia.
دو روزي است كه در تورنتو هستم . اينجا انقدر كه هموطن زياد است اسمش را گذاشته ام ايراندا مخلوطي از ايران و كانادا . هوا هم خيلي سرد است و گه گاه برفي هم مي بارد . به اين جور هوا اصلا عادت ندارم خصوصا وقتي كه اميدي نيست وقتي صبح از خواب بيدار ميشم هوا گرم و افتابي باشه . دلم براي باغچه هاي خونه مان تنگ شده هنوز هم بعضي هاشون گل دارند طفلكي ها ...
اوضاع خواهرم زياد خوب نيست تقريبا تمام وقت لازمه كه كسي چيزهاي مورد نيازش را به دستش بده . فقط ديشب رفتم كمي خريد كردم و سر راه هم از فروشگاه كوروش غذا خريدم . به نظرم غذاي اماده ايراني خيلي ارزانه انقدر كه ميشه هرگز اشپزي نكرد و هميشه غذاي خونگي خورد . اينجا كيبل كامپيوتر و تلويزيون يكي است وقتي تلويزيون مي بينيم از كامپيوتر خبري نيست و برعكس . بايد براي هر كدامشان كيبل جداگانه تهيه بشه و يا يك دو راهي بخرم اين كارها هم در حال حاضر مقدور نيست چون با خيابانها و فروشگاهها اشنا نيستم و رانندگي هم نمي كنم دايره اي كه مي تونم درش بچرخم خيلي كوچك است .:))
اين قسمت را با لهجه حسني بخونيد : :)))
دلم براي همسرم كه مي دونم در نبودم حتما وبلاگم را مي خونه تنگ شده . مگه من بارها نگفتم كه وبلاگم خانوادگي نيست و مگه شما بارها به من نگفتيد كه چطور همه مردم حق دارند بخونند و فقط من حق ندارم بخونم و مگه من بارها نگفتم كه من از مردم خجالت نمي كشم اما از شما خجالت مي كشم و مگه شما بارها نگفتيد كه ديگه وبلاگم رو نمي خونيد . پس چرا حالا داري اين وبلاگ را مي خوني ؟؟:)))
|
Published atMonday, November 22, 2004 by kimia.
خسته ام اما خوشحالم . خوشحالم چون هفته پیش یک سفارش نقاشی داشتم که امروز تحویلش دادم و چک اش را هم گرفتم . از اخرین باری که یکی شان رو فروخته بودم شش ماهی می گذشت خدا را شکر که از راه فروش تابلوهای من زندگی نمی کنیم وگرنه الان شبیه به اهالی اتیوپی شده بودیم .:)) خسته ام چون چمدونی رو بستم که نمی دونستم برای چند وقت باید توش وسایل بگذارم . همه را هم باید در یک چمدون بگذارم چون تنهام و حمل دو تا چمدون برام خیلی سخته . در ضمن دلار کانادایی هم ندارم و باید توی فرودگاه یه خاکی به سرم بریزم اصلا نمی دونم انجا جایی برای تعویض پول هست یا نه . و بعدش هم باید تاکسی بگیرم که اصلا از این کار هم خوشم نمی اد چون هوا خیلی سرده چمدونم سنگینه پول کانادایی ندارم و اینکه خیلی لوس شدم از بس که همه کارهامو همسرم برام انجام داده ...
راستی که چقدر سیستم اینجا جالبه پرونده بیماری خواهرم را روی یه سی دی گذاشتند و بهش دادند اونهم دو تا کپی ازشون گرفته که من قراره یکیشون رو برای یک متخصص اشنا در المان پست کنم و یکی را هم به یک متخصص در شهر خودمون تا اطمینان پیدا کنیم که عمل دیسک کمرش ضروریه . اینجا مردم حق دارند که هر چقدر خواستند نظر دکترهای مختلف را بدونند بدون اینکه مثل ایران کسی بهش بر بخوره و یا اینکه هرکسی فقط ازمایش سفارش خودش رو قبول داشته باشه ...
یکی دو روز به دلایلی حالم گرفته بود که مثل همیشه با" سلف اندرزی " بهتر شدم و حوصله کردم که برم
پتیشن مربوط به خلیج فارس رو امضا کنم . خیلی تعجب کردم هم از تعداد زیاد امضا کنند گان و هم از سرعت افزایش اون .!! من توی ان دو دقیقه ای که اسم خودم و فامیلها را وارد میکردم پنج تا پنج تا فاصله می افتاد و تعداد زیاد میشد . خدا را شکر که اینقدر مردم نسبت به این پتیشن مسوولیت احساس کردند . من هم مثل بقیه دوستان به کلمه خلیج فارس لینک میدم تا پدر هر چی خلیج عربه بسوزه :)
arabian gulf arabian gulf arabian gulf arabian gulf arabian gulf arabian gulf arabian gulf
|
Published atSunday, November 21, 2004 by kimia.
امروز همش به خودم میگم : همه چیز درست میشه . همه چیز درست میشه ...
من حس و حال کسی را دارم که تکه های گچی سقف خانه بر صورت و بدنش می افتد وقتی که خواب است و تکه های گچ سرعتی متناسب با ارتفاع دیوار را دارند . وقتی که با هراس چشم باز می کنم و به سقف می نگرم کاهگل ها پیداست ...
|
Published atTuesday, November 16, 2004 by kimia.
خب . حالا که از قسمت "اگه من مرد بودم "در پست قبلی استقبال شد می خوام یه چیز دیگه هم بنویسم :
من اگه مرد بودم نمی گذاشتم خانومم کار کنه . نه به خاطردلیل احمقانه ای مثل اینکه می ترسیدم اگه خانومم دستش توی جیبش باشه می تونه صداشوبلند کنه و یا هر وقت خواست راحت بگذاره بره . بلکه به خاطر اینکه دلم نمی خواست اعصابش توی ترافیک و هوای الوده له بشه و هر روز چروکیده و خسته از سر کار برگرده و هر روز کله سحر صبحونه نخورده دو تا تکه پارچه سیاه بندازه روی سرش و با هر دهن گشادی که سر راهش سبز میشه راهشوتغییر بده و تا سر کار هزار تا متلک بشنوه و از اینکه نمی تونه جواب هر کسی رو بده قلبش تند تند بزنه . نه به خدا من یکی نمی گذاشتم خانومم کار کنه ...
اما از اون طرف هم واسه اینکه فکر نکنه توی قفس خونه گرفتار شده یا گاهی فکر نکنه که چندان در زندگی مشترک مفید نیست و یا فکر نکنه که استقلال مالی لازم رو نداره خیلی کارها میکردم . خانومها برای اینکه بدونن مفیدند لازمه همیشه بهشون گوشزد بشه که چقدر مهمند و چقدر کارهایی که می کنند حیاتیه :))
احساس خوب اشتراک داشتن در همه موارد زندگی بستگی به این نداره که خانمها هم الزاما کار کنند بلکه بستگی به این داره که همسرها توضیح و توجیح لازم را برای مشترک بودن همیشه برای خانمهاشون توضیح بدن . البته توضیح واقعیات نه اینکه داستان ببافند !!!:)
فردا شاید بنویسم که اگه مرد بودم دوست داشتم تا چه حد محیط خونه ام با محیط بیرون متفاوت باشه !
یه موقع فکر نکنید خدای نکرده من دارم تغییر جنسیت میدما :))) بلکه این هایی که می نویسم یه قسمتهایی از حرفهای رد و بدل شده بین من و همسرم است . بعضی از نظرهاشو که قبول دارم از قالب اگه مرد بودم می نویسم .
|
Published atThursday, November 11, 2004 by kimia.
یاسر عرفات مرد . عنوان او رهبر سازمان ازادیبخش فلسطین بود . سالهای زیادی را با این عنوان زندگی کرد و با همین عنوان از دنیا رفت . او رهبر بود او سازمان داشت اما کدام ازادی را بخشید . نمی دانم !
کدام زندگی . کدام امید . کدام اینده . کدام حرکت . کدام عشق . کدام کلام . کدام شعر . کدام راه . کدام سرزمین . کدام غرور. کدام نام . کدام اثر . کدام نفس . کدام سقف ...
فلسطین با او سالهای سال جنگید سالهای سال خونین شد سالهای سال زجر کشید سالهای سال در جا زد . سالهای سال ماند ! و هر روز مساحتش کوچک و کوچکتر شد .
چه کسی می داند شاید اگر او با پاره های سنگ و اجر ملتش را سرگرم بازی های خونین نمی کرد . شاید اگر راه بهتری در پیش می گرفت فلسطین بهتر از این میشد که هست .
پنجاه سال مبارزه او چیز زیادی در بر نداشت . فلسطین با سرمایه او می توانست مردمی سالمتر تحصیلکرده تر متمدن تر داشته باشد . فلسطین بی شک بدون او ابادتر بود ...
|
Published atTuesday, November 09, 2004 by kimia.
پنجشنبه قبل از اینکه برم مسافرت یه ایمیل برام رسید که توش از دستگیری مدیار نوشته بود . ازم می خواست که قبل از اینکه خبرش رو در سایتهای خبری بخونم در موردش توی وبلاگم بنویسم . خیلی در موردش فکر کردم اما نتونستم به یه ایمیل مشکوک توی این دنیای مجازی اطمینان کنم . وقتی از سفر برگشتم دیدم که پتیشن ازادی مدیار هم اماده شده . میدونم هر روزی رو که اون توی اون سیاهچال شکنجه میشه و خانواده اش ازش بی خبرند ما داریم به زندگی عادی مون ادامه می دیم . حداقل کاری که می تونیم بکنیم اینه که
پتیشنش رو امضا کنیم . توی خبر خوندم که تا حالا
26 نفر از وبلاگی ها را دستگیر کرده اند . خیلی ها وبلاگشون رو تعطیل کردند خیلی ها هم با احتیاط می نویسند . اما با تمام اینها باعث افتخاره که جامعه وبلاگی ها هر چند که هنوز خیلی جوونه اما خیلی از اون کله گنده های کله پوک رو ترسونده . و این به همه ما ثابت کرده که چقدر می تونیم موثر باشیم .
***
فکر کنم هفته پیش بود که توی یکی از
پست هام در مورد مادر همسرم یه چیزهایی نوشتم . دو روز پیش به مناسبت تولد همسرم همراه کادو و کارت تولدی که بهش داد یه کاغذ هم ضمیمه کرده بود . تکه ای که متنش این بود :
به همسرت همواره عشق بورز و احترام او را حتی بیش از پدر و مادر و دیگر عزیزانت نگهدار چون تنها اوست که یک عمر شریک غمها و شادیهای تو است .
اجازه نده که کار و شغل و همچنین تفریحات از تو برای خانواده ات یک غریبه بسازند . وقت گذرانی با همسرت یک هدیه گران قیمت برای اوست .
تمام زیبایی ها و چیزهای با ارزشت را با همسرت شریک شو .
در نظر داشته باش که رضایت و موافقت همسرت صدها بار به تشویق و تمجید غریبه ها ارجحیت دارد لذا سعی کن همیشه رضایت خاطر او را که شریک زندگی تو است فراهم اوری نه دیگران را .
جمله "دوستت دارم" را هیچوقت از خاطر مبر چون همسرت علاقمند است ولو بطور مکرر این جمله را بشنود و این گفته تنها جمله ای است که برایش همیشه تازگی دارد .
البته بنده خدا همسر بنده تمام اینها را رعایت می کنه واسه همین هم با شوخی و خنده گفت که چرا این نوشته رو به بقیه پسرها و دامادهاتون نمی دین ؟
- تولد اونها هم که بشه بهشون می دم ! :)
|
Published atMonday, November 01, 2004 by kimia.
من که هیچوقت تو
مسابقه پسابقه شرکت نمی کنم اما وقتی دو تا عکس اول رو دیدم . اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود که :
حداد عادل در حالیکه داره از درد بواسیر شکایت میکنه سعید ابوطالب بهش میگه که برو خدا رو شکر کن مثل شیبانی دچار بواسیر دهانی نشدی ...
به خدا من ادم مودبی هستم . اما ادم عکس این بزرگان رو که می بینه دیگه ادب مدب از یادش میره .
|