یک قطره ...

با اسم کيجا به دنيا آمد . چون کسی معنای کيجا را نمی دانست قطره ای از دريا شد . قطره ماند اما دريا نشد ...





اصلا اینها شلاق زدن براشون شده مثل ادامس جویدن . اخه چرا کشاورز رو شلاق می زنند . اخه اینها چرا اینقدر مردم رو حقیر می کنند ...
####
حتما شنیدین که توی کالیفرنیا همین دیروز یه زلزله به قدرت حدود شش ریشتر امد . کی بود میگفت بلایای طبیعی رو دیگه به حکومت ربط ندید . چرا اینجا یه مو از سر مردم کم نشد . نکنه خدا امریکایی ها رو بیشتر از ایرانی ها دوست داره . ما هنوز تو مردن و موندنمون معطلیم می شینیم واسه مردم یه مملکت دیگه تعیین تکلیف می کنیم که اقا بیاین واسه ریاست جمهوریتون به کی رای بدین . انهم به چه شیوه ای !
###
میدونم وبلاگ اپ دیت کردن زوری نمیشه اما اخه ... با ما که زیاد میانه اش خوب نیست یکی بهش بگه وبلاگت رو اپ دیت کن خانومی ...

|


یکی از دوستان صمیمی ما که سابقه طولانی ای در پیروی از ایین یوگاناندا داره هر وقت که می بینیمش در این مورد صحبت می کنه . من انقدر با دقت به حرفهاش گوش می دم که همیشه فکر میکنه من رو هم به راه راست هدایت کرده . البته حرفهاش برام جالبه اما چون تمام ان چیزهایی رو که اون با توضیح و تفصیل برام میگه من خودم سالهاست که مادرزادی رعایت می کنم هیچوقت خیلی در مورد وارد شدن به گروهشون جدی نمی شم . اخه فکر می کنم ادم برای وارد شدن به یه دسته و گروه باید چیزهای تازه ای که مورد قبول باشه بشنوه وبرای همین همیشه با دقت به حرفهاش گوش می دم . البته باید بگم این دوست ما روی خیلی ها از دوستهای مشترک دیگه ما تاثیر گذاشته . همیشه روی واقعیت انرژی مثبت و منفی پافشاری می کنه و به قدرت لایتناهی انسانها اشاره می کنه .
البته ربط دادن این قضیه با داستان اقای هخای مشهور دلیل بر تایید ان نیست چون من هم مثل خیلی ها مار زخم خورده ای هستم که از ریسمان سیاه وسفید می ترسد به زودی نمی تونم در مورد این اقا اظهار نظر قطعی داشته باشم فقط مثل بعضی از رادیو تلویزیونها سعی می کنم که منفی بافی نکنم . حالا از وقتی که صحبت از اقای هخا داغ شده این دوستان ما بطور اغراق امیزی نسبت به ایشون حساسیت نشون میدن و این داره باعث میشه که توی جمع های گرم دوستانه ما کمی تفرقه بیفته . من همیشه میگم ما اگر دوستش نیستیم دشمنش هم نیستیم حداقل تا موقعی که بفهمیم منبع این انرژی مثبت از کجاست و به چه طریقی به ملت می رسه .
درست چند ساعت بعد از شلوغی خیابون انقلاب من با یکی از بستگانم در تهران چت می کردیم گفت که وقتی از سر کار برمی گشته مردم بهش گفتن که فقط لبخند بزنید اون هم با اینکه خیلی خسته بوده تا دم در خونه لبخند زده بعد که وارد خونه شده و خانومش چغولی بچه ها رو کرده و با غرغر شبانه به استقبالش رفته دوباره مجبور شده که اخمهاشو توی هم بکنه و اصلا یادش رفته به خانومش بگه که توی خیابون چه خبر بوده . اما از شما چه پنهون که این فامیل ما از انهایی بود که اصلا باور نداره روزی حکومت فعلی ایران عوض بشه اما جالب بود که اون شب می گفت خیلی احساس خوبی نسبت به این حرکت داره و به نظرش می رسیده که توی چهره مردم میشد اینده روشنی رو حدس زد . جل الخالق !!!
راستش یکی از بزرگترین مثالهایی که میشه در این رابطه زد (البته این نظر شخصی منه ) همین مراسم حج است . فکر کنید به تمام ادمها می گن که باید در یک زمان محدود هیچ گناهی نکنند حرف بد نزنند به کسی ازار نرسونند باید کینه را از خودشون دور کنند لباسهای یکسان بپوشند و تمام فکرشان را به یک نقطه معطوف کنند (کعبه) و در نتیجه تمام انرژی مثبت ادمها در ان محوطه خاص موج میزنه برای همینه که هر کسی از این مراسم برمیگرده (خصوصا اگه اولین بارش باشه) میگه که هرگز چنین احساسی را تجربه نکرده و حتی گاهی احساسات و اتفاقات را به معجزات ان مکان تعبیر می کنه . و من چون اعتقادی به این مراسم ندارم تنها به این ترتیب می تونم باهاش کنار بیام .
خب از این هم بگذریم یه چیز دیگه برای من خیلی مهم بود اونم اینه که بعد از چند ماه مردم دوباره جرات کردند که به بهانه ای از خونه بیان بیرون . و این جای تقدیر داره ...
یه چیز دیگه هم دوست دارم بگم اما چون به این مطلب نمی خورده میگذارمش برای دفعه بعد ...
خوب فکر کنیم خوب عمل کنیم :))

|


پاییز امد . خیلی ها یادی از مدرسه کردند . بگذارید من هم ... زندگی ما در این دوره همان شعرهای کتاب فارسی است که وقتی از حفظ می خواندم همیشه بیت اخرش را فراموش میکردم ...
***
همیشه که نمیشه همه چیز را درست حدس زد . همیشه که نمیشه در همه موارد قضاوت درست داشت . ما ادمها را نمیشود حدس زد ما نسل هیجانزده و ماجراجویی هستیم که مرز برایمان تعریف نشده . گاهی مرزهایمان دیوار اتاقمان است با پوسترهای مورد علاقه مان گاهی مرزمان یک قدم انسوی بی نهایت ... هیچ کس سعی نکند ما را در کتابها بنویسد تا قبل از اینکه کتابها را بفروشد نوشته هایش قدیمی شده ... تمام بایدهای که در دوران کودکی یادگرفتم در دوران جوانی با پوزخندی به شاید تبدیل شد ...
نام مرا چرا رها نگذاشتید من همیشه دلم می خواست که رها باشم . می دانم که نمی توانی مرا حدس بزنی خودت را ازار مده . تنها با من کنار بیا اگر بخواهم همه مرزهایم را برایت تعریف کنم تو مرا به زنجیر می بندی و در زیرزمین خانه حبس می کنی . اه راستی دیگر خانه ای با زیر زمین نمور باقی نمانده تو حتی برای رسیدن به در خانه هم باید پله ها را به سختی طی کنی ...
امروز به تو احتیاج داشتم که سوالی بپرسم . می خواستم بدانم سر چهار راه نزدیک دبستانم هنوز ان مرد فلج با ان انگشتان عجیب سوار بر سه چرخه اش که به مردم سکه می فروخت زنده است . او همیشه به من چشمک می زد و من می ترسیدم او روزی مرا بدزدد اما هرگز به تو نگفتم . حالا دوست دارم بدانم که زنده است ؟ شاید دوست دارم همه را از اول مرور کنم و بدانم که هر کس چه کار می کند اینها همه از کنجکاوی است همه هیجان دارد همان چیزی که نسل ما برایش مرز نمی شناسد . من از یک تا بینهایت عاشقم . چند بار پایم پیچ خورد اما هیچ کس نگفت که باید انرا گچ گرفت همه گفتند ترک مویی است استراحت کنی خوب میشود . من از قبل تا ابد نگاه می کنم اما به نظرم فرصت برای دیدن خیلی کم است فرصت بیشتری می خواهم . فرصت بیشتری تا جوان ماندن ...

|




این برنامه که در مورد روزنامه شرق از کانال پی بی اس پخش شد ببینید ... بعدا شاید در موردش چیزی نوشتم .
ادرسش اینجاست روی همین کلیک کنید .
در این ادرس می تونید با کامپیوتر با سرعت پایین ببینید .
در این ادرس می تونید با کامپیوتر با سرعت بالا ببینید .

***

به فاصله کوتاهی بعد از پخش این برنامه هم مصاحبه چارلی رز را با کمال خرازی نشان داد . واقعا دیدنی بود .
راستش خیلی دوست دارم در مورد اینها بنویسم اما امروز خیلی روز شلوغی دارم .
راستی از هاله خانوم عزیز برای لینکها خیلی ممنونم .
ساعت هفت و ربع صبح است . باید برم خیلی کار دارم .

|


به نظر شما این ابتکاره که ادم با یه لیوان سوراخ سینک اشپزخونه رو برای پر کردن اب توش ببنده . اونم بعد از امتحان کلی لیوان و فنجون که درست کیپ سوراخ باشه ... بعد که کارش تموم میشه هر چی زور میزنه در نمیاد (لیوان) حتی بعد از اینکه به چهارده معصوم هم قسمش دادم نشد که نشد . مجبور شدم بشکنمش . مرده شور هر چی مرغ یخ زده است ببره . اصلا به من ابتکار گری نیامده !!!
چه اوضاعی بود داشتیم بحث داغی می کردیم که بابا هر کی رادیوتلویزیون داره که اپوزیسیون نیست . رادیو تلویزیون ایرانی یعنی تجارت . یعنی تو پول بده تا بهت حرف مفت تحویل داده بشه . تضمینی از یک سال تا بیست و پنج سال !
وقتی لیوان رو شکستم بهم گفت خیلی خب عصبانی نشو من تسلیمم !!! :)

|




چه اشکالی دارد . من دوست دارم اینجوری زندگی کنم . هم باقالی قاتوق می خورم هم خبرهای ایران را دنبال میکنم گل و باغبانی را دوست دارم . عاشق میشوم و گاهی فیلمهای ترسناک می بینم . همانقدر وبلاگ می خوانم که تخته نرد (انلاین) بازی می کنم . گاهی غر می زنم و با پودر اماده هم خوب کیک درست می کنم . طرفدار ریپابلیکن ها هستم و ماهی تنها حیوانی است که عاشقانه دوستش دارم . همین دیروز هم که اسم وبلاگم را امروز کرده بودم هم رفتم خرید هم ماکارونی پختم هم رفتم مصاحبه برای کار .
ادمها اینجا همه کاری را در زمان خودش مهم می دانند و هیچ کاری را هر چند کوچک فدای کار دیگری نمی کنند . به همان نسبت هم انتظاراتشان انقدر بالا نمی رود که مجبور شوند گردن هم را بزنند و گلوی هم را بجوند ...

***

همیشه بین ان چیزی که دلمان می خواهد باشد و بشود با ان چیزی که با توجه به فشارهای محیطی و جسمی و روانی که در جهت مخالف مانع اند به نتیجه می رسد فاصله ای است .
میزان این فاصله به سواد و تلاش ما هم بر میگردد . سواد ما برای به کارگیری امکانات در دسترس (نه ان چیزی که در رویا می سازیم) و تلاش به اندازه ای که به نیت مان ایمان داریم .
اگر فعالیتی به نتیجه نمی رسد ما یا سوادش را نداشتیم یا ایمان کافی نداشتیم و یا در ان حباب زیبای رویا محبوس شده ایم !

|


ایکاش امروز تمام نمیشد . وبلاگ من که خواننده زیادی ندارد اما از اینکه وبلاگی همراه با وبلاگهای امروز دیگر داشتم افتخار کردم . حس خوب همنواختی ضربان قلب امروزی ها علارغم اختلافات عمیقی که دارند خوشایند بود . حتی برای اولین بار از اخرین متن وبلاگ ابطحی هم خوشم امد . شاید همانقدر که ما مشتاقیم دیگران تغییر کنند ما هم نیاز به تغییر داریم . من از" باید" گفتن پرهیز می کنم تا کسی به من نگوید "باید". و این نیاز به تمرین دارد .
خیلی ها امروز امروز نشدند و من به خودم این اجازه را نمی دهم که ازانها توضیح بخواهم . وبلاگشان را برای نکات مثبت بسیاری که دارد دوست دارم و به عقاید وبلاگ نویسها هم احترام می گذارم ." امروز" نشدن انها هم به معنای ماندن انها در دیروز نیست . در هیچ کاری ضمانتی نیست شاید ما هم که امروزی شدیم باید در حرکتهای بعدی کمی محتاط تر باشیم . به حرفهای دیگران بیشتر گوش دهیم وقتی گوش می کنیم تنها فکرمان این نباشد که نکات منفی را بشنویم تا جوابی برایش داشته باشیم . هیچ کس را برای اعتقادی که دارد زیر ذره بین نگذاریم . محبت و احترام را با کلمات که تنها راه ارتباط از پشت خونه های شیشه ای مان است بکارگیریم .
زندگی ما همین امروز است . همین امروز که با تمام تفاوتها به عقاید مشترک اندیشیدیم . ایکاش امروز روز ازادی مردم ایران بود . و شاید هم این قدمی بود به سوی ان ... امروز را گرامی می دارم ...

|


اسم این وبلاگ به مدت دو روز امروز خواهد بود .
این حرکت اعتراضی است در مقابل سانسور رسانه ها
و به معنی همفکری و موافقت من با حرکت گروههای اصلاح طلب نیست .
به امید ازادی

|


شاید اصلا به هم ربطی نداشته باشند اما این قضیه از کار افتادن سایت بلاگ رولینگ منو یاد اون روزهایی می اندازه که وقتی توی تهران شلوغ پلوغ میشد توی شهر ما تلفن ها از کار می افتاد و اعلام می کردند که کابل برگردونه . تا حدود زیادی ارتباطها قطع میشد و یه جور سکوت بد طمع برقرار میشد .
بعد از دستگیری پدر سینا مطلبی که واقعا ناراحت کننده بود دوباره اون سکوت بد طمع به سراغمون امده . وبلاگهای اپ دیت شده هم نشون داده نمیشه . به خبرهایی که از وین می رسه نمیشه اطمینان کرد چون هر فرقه و جناحی تحلیل خودش رو داره . اما از کل قضیه تا اینجا که بوی خوشی نمی اد .
حسین درخشان هم پیشنهاد کرده که روز دوشنبه اسم وبلاگهامون رو به امروز تغییر بدیم من نه علاقه ای به اصلاح طلبها دارم و نه به روزنامه شون اما عقل سالم حکم می کنه که در یک کار گروهی انهم به این سادگی باید شرکت کرد و همیشه باید سعی کرد کمترین نق زده بشه و کمترین کارشکنی صورت بگیره بنابراین من هم دوشنبه اسم وبلاگم امروز خواهد بود .
دیروز هم شنیدم که خانوم کولایی به واشنگتن امدند و همین که شروع کردند به دور گرفتن مدعوین که گروهی از انها دانشجویان بودند چنان ایشون رو شستند و چلاندند و اویزان کردند که فکر نکنم دیگه هوس سخنرانی انهم در سرزمین دشمن بزرگ امریکا را بکنند .
از خبرهای این طرف هم ... هوا کاملا طوفانی است اما هنوز خطرناک نشده . کمی نگران دوستان در فلوریدا هستم اما راستش نوع نگرانی های مربوط به تورنیدو و هریکن و این جور چیزها خیلی با نوع نگرانی های زلزله در کشور خودمون فرق داره . برای طوفانی که نیامده بیشتر از دویست شلتر تدارک دیده شده بود و الی اخر ...
خبر دیگه اینکه یه دختر خانوم در عرض یازده ساعت چهل تا ابجو خورد و جان به جان تسلیم شد . خدا را شکر که ایرانی نبود وگرنه قبلش شلاق هم می خورد !
دیگه اینکه یه گاو که افتاده بود توی یه چاله موقع بیرون کشیدن سکته کرد اما کشاورز با دو سه ضربه زانو به قلب گاو اون رو دوباره به حیات برگردوند تا چند وقت دیگه که فربه تر شد سرش رو ببرند و بخورندش ...
به خدا اینها واقعا خبرهاییه که همین الان داره از اخبار پخش میشه !!!

|






من خودم به همه میگم ادم که نمی تونه همیشه لطیف فکر کنه و لطیف حرف بزنه . گاهی هم باید زمخت بود اما بیشتر وقتها ! نه البته همیشه این زمخت فکر کردن و زمخت عمل کردن هیچ فایده ای نداره . مثلا من به تو میگم تو شستشوی مغزی شدی تو به من میگی تو یه ربع عقبی . بعد من به تو میگم که سلولهای مغزت از بی اکسیژنی پوسیدن و توبه من میگی حرف نزنی سنگین تری . من به تو میگم احمق من با تو همدردم تو به من می گی درد من تویی می بندی اون چاک رو یا نه .
خب اگه همینطور ادامه پیدا کنه این ارتباط کمرنگ و کمرنگ تر میشه و انوقت نه من وبلاگ تو رو می خونم و نه تو دیگه به افلاین های من جواب میدی . همین میشه که ما دو قاره و بیست وپنج سال با هم بیگانه می شیم . من میرم دی جی میشم و تو میری دنبال منقل و بافور . ما همیشه تکرار میشیم یکی از ناچاری میره تو اسمش رو میگذاری فرار . تو می مونی و میری توی یه قفس و از پشت میله ها شاخه های خشکیده رو نگاه می کنی تا ببینی کی جوونه می زنن . من و تو هر دو توی یه زمان به یه چیز فکر میکنیم اما متاسفانه قسم خوردیم که به هم فکر نکنیم .
فکر نمی کنی اون موقع ها ما باید لطیف تر فکر میکردیم و لطیف تر حرف می زدیم ...

|


بايد زمان بگذرد . انقدر بگذرد تا زمين ما دوباره زنده شود . زمين برای دوباره زنده شدن زمان زيادی می خواهد . انقدر زياد که من شانسی برای زندگی کردن در ان زمين زنده را نخواهم داشت ...

لطفا پتيشن مخالفت با اعدام و احکام غير انسانی در ايران را امضا نماييد . متشکرم


|


يه جاهايی بهتره که ديگه واقعا ادم با خودش رو راست باشه . اگه يه قسمت ديوار خونه خراب بشه بايد رفت دنبال عمله ای بنايی چيزی که بياد درستش کنه . اگه ماشين خراب ميشه ميری پيش مکانيکی ، تعميراتی . اگه يخچال خراب بشه ميری دنبال يخچال ساز . اگه لوله خونه بترکه می ری دنبال لوله کش . حالا اگه فکر کنی که چند چيز مختلف با هم خراب بشه تو بعد از اينکه به زمين و زمان چند تا فحش بی ناموسی حواله ميکنی فکر می کنی که چقدر خوب بود يه مردی مذکری چيزی بود که بگی برو دنبال درست کردن اين همه خرابی که تو ديگه ظرفيتش رو نداری ...
اين همون چيزيه که خيلی ها که اصلا و اصولا قصد ازدواج ندارند بيشتر موقعها بهش فکر می کنند . بدتر از ان هم اينه که تصميم قاطع بگيريد و قصدتون رو عملی کنيد . و مزخرف تر از همه هم اينه که در گذر زمان (يعنی حداکثر بعد از ماه عسل) متوجه بشيد که اونم دقيقا به همين دليل ازدواج کرده و از اونهايی است که جاذبه زمين بدجوری روش عمل ميکنه . ضمن اینکه خدمتی به شما نمی کنه بلکه شما به طبع باید یه سری خدمات هم ارايه بدید . بعد نتيجه می گيريد که بهتر بود از روز اول فکر اشتراک در مشکلات رو از اون مغز تون بيرون ميکرديد و بعد از اون چند تا فحش بی ناموسی استين بالا می زديد و خودتون مشکلاتتون رو حل می کرديد .اين جريان زندگی خيلی ها بوده و هست و خواهد بود . پس بهتره که ديوار روی سرتون خراب شه . ماشين نداشته باشين و پياده بريد سر کار و يخچال رو هم نديد بگيريد و با لوله ترکيده هم بسازيد اما فکر اشتراک مشتراک رو از سرتون بيرون کنيد ...
خدا را شکر که والدین ما اعتقاد داشتند دخترها باید مثل پسرها بزرگ بشن . من اولین باری که لامپ خونه رو عوض کردم نه سالم بود . دوازده سالگی بهم گفتند از مدرسه که بر میگردی میری قبض اب و برق رو پرداخت می کنی . همین طور که بزرگ تر شدیم مسوولیتها هم بزرگ تر میشد . البته شاید هم این قضیه در بعضی از موارد جهات منفی هم داشته باشه اما به نظر من از خیلی نظرات مثبت بوده . یکی از جهات منفی اش اینه که وقتی از کسی چیزی می خوای و انجام نمیده ترجیح میدی که مثل همیشه خودت کارهاتو بکنی و به همین دلیل همیشه سرت شلوغه . اما قسمت مثبتش اینه که تو انقدر به خودت اطمینان داری که توی خیلی موقعیتها راحت تر دل به دریا می زنی ... حالا خیلی دیگه موضوع رو کش ندم بهتره ...روزهاتون سبز و اسمون دلتون همیشه افتابی باشه ...

|


با اين همه خبرهای بد که ادم از دور و نزديک ميشنوه ديگه دل و دماغی براش نمی مونه . زنگ زدم به خونه مون . مادر می گفت که از وقتی برگشته هر کي به ديدنش می اد خبرهای بد می اره از اون مدتی که نبوده . ميگه يادت می کنم که ميگفتی عزاداری ممنوع ! مگه ميشه ...
ميگم دکتر رفتين ؟ ميگه : سه هفته ديگه وقت داده . هر چی ميگم تا سه هفته ديگه چکار کنم ميگه اگه اضطراريه بريد اورژانس ... ميگم قيرگونی کردين ؟ ميگه : دو هفته قبل از برگشتم قرار بود بياد قيرگونی کنه که من خرابکاری ها رو نبينم الان دو هفته است که امدم هنوز ازشون خبری نيست هر وقت زنگ می زنم ميگه همين جمعه می ام ! کی ميرسه اين جمعه خدا می دونه ... از فلانی خبر داريد؟ - بله زنگ زدم بياد امانتی ای که دادی بهش بدم گفتن رفته کيش ! گفتم : اون که وضعش بد بود چطوری رفته کيش ؟ - نمی دونم والا من از کار مردم سر در نمی ارم خلاصه امانتی رو بدم يا نه ؟ می مونم چی جواب بدم ... کارت تموم ميشه من گيج حرفهايی که شنيدم .

...
- نمی خوای به بيمه خبر بدی ماشين رو فروختيم که ديگه پول بيمه اش رو نگيرن ؟
زنگ زدم گفتن باشه .
- نمی خوای بری دکتر برای ماه اينده قرص فشار خونت را تمديد کنی ؟

زنگ زدم گفتن برو داروخانه بگير .
- نمی خوای بری بانک بگی چرا استيتمنت اين ماه نرسيده ؟
زنگ زدم کامپيوتری حساب رو چک کردم همه چيز درست بود.
- اگه بخوايم لاغر بشيم لازمه يه کمی بيشتر پياده روی کنيم می خوای بريم خريد ؟
اذيتم کنی زنگ می زنم ليست خريد می دم میگم دليوری کنن ها !
اخم می کنم ...
چيه باز با ايران تماس گرفتی !!!!

|


تافته چند وقت پيش يه چيزهايی در مورد خانومها نوشته بود که يه قسمتش بيشتر از بقيه قسمتهاش به دلم نشست . اون قسمتی که ميگه با حوصله با خونمها بريد خريد . من نمی دونم چرا وقتی که حرف از خريد غذايی ميشه هيچکس اعتراض نميکنه اما تا ميگيم بريم يه دوری بزنيم و چند تا بوتيک و فروشگاه ببينيم سه حالت اضطراری کودکانه براشون پيش می اد . يا خسته هستند يا گرسنه و يا بايد برن دستشويی ! اما من هيچوقت تسليم نميشم . هميشه هم چند روز پيش وقت ميگيرم که ديگه اعتراضی پيش نياد . اولش که ميگن باشه هر چی تو بگی حتی گاهی از خونه هم بيرون می ان اما وسط راه ميگن حالا بهتر نيست مثلا بريم کنار دريا !!! ديروز اما ...به هر زحمتی بود به قصد خريد لباس واسه من از خونه بيرون رفتيم . اولش قرار بود بريم mall اما ديدم يه کم تخفيف بدم بهتره راضی شدم که بريم توی يکی از همين فروشگاههای بزرگ که نزديکتره . وقتی از در فروشگاه رفتيم تو فکر کردم بايد اين واقعه رو جشن گرفت .
اونجا ديگه گفت جدا بشيم و هر کسی بره طرف لباسهای مخصوص خودش . گفتم باشه .
يه نيم ساعتی گشتم از چيزی خوشم نيامد ضمنا زير چشمی هم مواظب بودم ! بعد گفتم حالا که خسته نشده برم قسمت لباسهای رسمی و مجلسی رو هم نگاه کنم . يه يک ربعی هم اونجا معطل شدم . بعد دست خالی برگشتم که بگم بريم . هر چی گشتم نبود . همه فروشگاه رو زير و رو کردم اخر ديدم توی صف واستاده . اونم در چه حالی !!!
با دو دست پر ! چند تا شلوار و بلوز . دو تا کلاه . دو تا ادکلن . يه کفش . چند تا چيزم البته برای اشپزخونه برداشته بود . گفتم خوب شد امدی خريد !!!گفت مرسی که اورديم !!!

|


امروز همراه پاکتهای قبض يه پاکت ديگه هم توی صندوق پست بود. در کمال خونسردی بعضی ها چراغ قرمز رو رد کرده بودند و سه تا عکس خوشگل هم برامون فرستادند که حقيقت رو نشون ميداد و پنجاه دلار هم جريمه برای اينکه يه کسايی يادشون بمونه که نبايد چراغ قرمز رو رد کنند . خيلی جالبه ها همين چند روز پيش داشتم می گفتم که توی مسيرهايی که ما معمولا می ريم فقط دو سه تا چهار راه اصليه که دوربين داره اما انگار اشتباه می کردم . من هميشه احتياط می کنم چون اصولا از چراغ گردون پليس می ترسم حالا می خواد مربوط به هر کس و هر کجا که باشه فرقی نمی کنه . يه دفعه حتی از ترس اين چراغ گردون ابی و قرمز داشتم خود پليسه رو که وسط خيابون بود زير می کردم . اگه اژير بزنه که ديگه فکر کنم گريه می کنم (اخره شجاعت) . برای همين بعضی ها خيلی جرات دارن که اينقدر واضح (اونطوری که توی عکس نشون می ده ) چراغ قرمز رو رد می کنند . ای خنديدم ای خنديدم . کی بود می گفت راننده راننده های ايران . کی بود ميگفت اين ها فقط می تونن روی يه خط مستقيم رانندگی کنن . کی بود می گفت به اينها جای تصديق C بايد تصديق Z داد . لطفا وقتی چک پنجاه دلاری رو می فرستيد يادی هم از ما بکنيد .:)))

|


اين اولين باريه که من بعد از امدنم به اينجا شاهد انتخابات رياست جمهوری امريکا هستم . به قول بعضی از دوستان شايد سه سال و اندی مدت زيادی برای فهميدن و درک همه چيز نباشه اما ادمها بسته به عقل و شعورشون می تونند خيلی چيزها رو تشخيص بدن . يه چيزهايي هست که خیلی تخصصیه و بايد سپردشون به متخصص امر . اصولا متخصصین نمی ان بگن این مردم امریکا چرا اینقدر گوساله هستند که به فلانی که مثلا ...یده به دنیا بازم می خوان رای بدن . به نظر من اینجور ادمها نه تنها متخصص نیستند که اظهار نظر کنند بلکه اصولا برای من محلی از اعراب هم نیستند . يه چيزهايی هست که ادمهای معمولی در موردش اظهار نظر می کنن که ميشه گفت من هم جز همون ادمها هستم میشه به اون نظرها گوش کرد و روشون فکر کرد . شايد اگه می تونستم رای بدم خيلی به جزييات اين قضيه کنجکاو ميشدم اما اول از همه سير اين دوره برام خيلی جالب بوده و بر عکس خيلی ها فکر می کنم مردم چقدر راحت حرفشون رو می زنن . قبل از هر چيز بگم که مردم در امريکا در مورد دو چيز سعی می کنند کمتر از همديگه سوال کنند يکی نوع دين و ديگری همين انتخاب حزب دموکرات يا ریپابليکنه . چون می دونن اين دو مورد بين مردم اختلاف ايجاد می کنه . هر کسی اگه دوست داشته باشه می تونه بگه نظرش چيه . بدون ترس از عواقبش و يا خجالت . مثلا من خيلی راحت توی کلاس به معلمم گفتم که با اينکه ايرانی هستم اما فکر نکن که مسلمونم . بيشتر مسلمونهای کشور من قبل از اینکه خودشون دینشون رو انتخاب کنند به طور موروثی مسلمون شدن . الان هم خيلی راحت اينجا اعلام می کنم که اگه بنده سيتی زن امريکا بودم حتما به بوش رای می دادم . علتش هم ربطی به تاثيرش روی اينده ايران نداره . ربطی هم به حمله به عراق نداره . هر چيزی که دليلشه مربوط ميشه به تاثيراتش روی خاکی که دارم توش زندگی می کنم .
يه چيز ديگه هم بگم اونم اينه که اصلا شهری که من توش زندگی می کنم اکثرا ریپابليکن هستند و تمام دورو بری های من هم به بوش رای ميدن خيال همه جمع ! حالا اگه توی انتخابات برد که برد . اگر هم نبره بر عکس اون چيزی که توی فکر بعضی ها هست که همه چيز دگرگون ميشه و همه مردم بيکار ميرن سر کار و تحصيل و بهداشت و ماليات هم وضع خيلی بهتری پيدا ميکنه عرض کنم که اينطور نيست . شايد اين دو حزب در بعضی چيزها نقطه نظرهای متفاوتی داشته باشند اما تفاوتشون مثل محافظه کارها و اصلاح طلبهای مملکت ما نيست . اينها به شدت به قانون اساسی شان پايبند هستند و به هيچ وجه سليقه ای رفتار نمی کنند . من و شما هم اگه ده بيست ساله که اسم اين مملکت رو شنيديم بايد بشينيم پای حرف مردمش تا بفهميم اين مملکت چقدر استخون داره . شايد به قول بعضی ها تاريخ نداره اما خيلی چيزهای ديگه داره که تاريخش رو جبران کنه .
تو رو خدا به من انگی نزنيد . امدن به اينجا هنر نيست . اينجا اخر دنيا هم نيست . من هم بلف الکی نمی زنم . خودم رو هم گم نکردم من سی سال توی ايران زندگی کردم چيزی نمونده که کسي بخواد برام تعريف کنه همه چيز رو خودم ديدم و تجربه کردم .توی يه کلام اگه من هم از جنس زن نبودم و انتخابم نمی کردن نمی تونستم بیام اینجا و الان شايد حتی توی خواب هم نمی تونستم شاهد انتخاباتی اين چنينی باشم . من هميشه از خدا فقط برای همين يکبار انتخاب شدن هزار بار تشکر کردم که منو زن افريد . حالا اگه يه کسی بياد بگه پيف پيف اينجا بو ميده و اصلا منو نگرفت . يا اينکه اظهار کنه اينجا طويله است و همه امريکايی ها هم گوساله تشريف دارند ميگم باشه ! با اين حرفها خودتو سبک کن ...

|

About me

Email

    1ghatreh[at]Gmail[dot]com

Links