یک قطره ...

با اسم کيجا به دنيا آمد . چون کسی معنای کيجا را نمی دانست قطره ای از دريا شد . قطره ماند اما دريا نشد ...





hugurkid اینو روی پلاک یه ماشین خوندم .
به نظرم اینم قشنگ بود . 3blue1pink

|


این اولین بار بود که بعد از مهاجرت می خواستم ساعت جسم و روحم رو برگردونم به چند سال قبل و حس کنم که می خوام پامو بگذارم توی مملکتی که مال من بوده ولی من گذاشتمش و رفتم و حالا انتظارم می تونه ازش چی باشه . درست مثل یه مادری که فرزندش رو گذاشته و رفته حالا برگشته ببینه توی این سالها چه شکلی گرفته چه رفتاری داره چطوری تربیت شده . ضمن اینکه احساس مالکیت بهش داره اما نسبت بهش یه حس عجیب بیگانگی هم هست .
تا می ای یادت بیفته که این محله قبلا چه شکلی بوده و بین این همه اپارتمانهای ساخته و نیمه ساخته دنبال یه گوشه کوچیک از خاطره هات باشی ماشین سرعت گرفته و رد شده . دیگه تقریبا هیچی شبیه به قبل نیست . میگن خاطره هات قدیمیه همه رو خراب کردن جاش چند طبقه ساختن . اونجایی که داری میگی الان یه میدون بزرگه با چهار تا بلوار پهن که هر کدومش میره به یه سر دنیا .
اخر همه حرفها نمی دونم چرا ختم میشد به تومان و دلار . شاید این قسمتش تقصیر منم بود !
حالم زیاد تعریفی نداشت یه بار که دیگه خیلی بد شده بود رفتم دکتر . نمی خواستم زیاد براش توضیح بدم تا شروع کردم به حرف زدن خودش فهمید . گفت که چه ریسکی کردی امدی . امیدوارم که به سلامت برگردی . انتظار دارو نوشتن نداشتم اما حداقل می تونست یه سرم بهم وصل کنه . یه جوری احساس کردم می خواد بگه اینجا این جور چیزها مریضی نیست خودتو لوس نکن ...

|

About me

Email

    1ghatreh[at]Gmail[dot]com

Links