یک قطره ...

با اسم کيجا به دنيا آمد . چون کسی معنای کيجا را نمی دانست قطره ای از دريا شد . قطره ماند اما دريا نشد ...





E-mail this post



Remember me (?)



All personal information that you provide here will be governed by the Privacy Policy of Blogger.com. More...



این اولین بار بود که بعد از مهاجرت می خواستم ساعت جسم و روحم رو برگردونم به چند سال قبل و حس کنم که می خوام پامو بگذارم توی مملکتی که مال من بوده ولی من گذاشتمش و رفتم و حالا انتظارم می تونه ازش چی باشه . درست مثل یه مادری که فرزندش رو گذاشته و رفته حالا برگشته ببینه توی این سالها چه شکلی گرفته چه رفتاری داره چطوری تربیت شده . ضمن اینکه احساس مالکیت بهش داره اما نسبت بهش یه حس عجیب بیگانگی هم هست .
تا می ای یادت بیفته که این محله قبلا چه شکلی بوده و بین این همه اپارتمانهای ساخته و نیمه ساخته دنبال یه گوشه کوچیک از خاطره هات باشی ماشین سرعت گرفته و رد شده . دیگه تقریبا هیچی شبیه به قبل نیست . میگن خاطره هات قدیمیه همه رو خراب کردن جاش چند طبقه ساختن . اونجایی که داری میگی الان یه میدون بزرگه با چهار تا بلوار پهن که هر کدومش میره به یه سر دنیا .
اخر همه حرفها نمی دونم چرا ختم میشد به تومان و دلار . شاید این قسمتش تقصیر منم بود !
حالم زیاد تعریفی نداشت یه بار که دیگه خیلی بد شده بود رفتم دکتر . نمی خواستم زیاد براش توضیح بدم تا شروع کردم به حرف زدن خودش فهمید . گفت که چه ریسکی کردی امدی . امیدوارم که به سلامت برگردی . انتظار دارو نوشتن نداشتم اما حداقل می تونست یه سرم بهم وصل کنه . یه جوری احساس کردم می خواد بگه اینجا این جور چیزها مریضی نیست خودتو لوس نکن ...


About me

Email

    1ghatreh[at]Gmail[dot]com

Links