یک قطره ...

با اسم کيجا به دنيا آمد . چون کسی معنای کيجا را نمی دانست قطره ای از دريا شد . قطره ماند اما دريا نشد ...




زمان


وقتی که انسانها اسیر زمان می شوند بر هیچ چیز تسلط ندارند مغلوب می شوند اسیر می شوند .
گاهی زمان با معیار ساعت بر ما چیره میشود مثل ساعتی که باید سر کار باشی یا ساعتی که باید دارویت رو بخوری و یا ساعت پرواز . گاهی روز بر ما مسلط میشود . مثل روز تولد نوروز و یا یک روز مرخصی استعلاجی .
همینطور هفته مثل هفته اول ماه و هفته اخر ماه و دو هفته ما بین ان که هر کدام داستانی متفاوت دارند . وقتی تقویم دیواری را ورق می زنم می فهمم که ماه دیگری گذشت باید برای بعدی بیشتر حواسم جمع باشد . بدهی هایی که ماهانه می ایند همیشه مرا ازار میدهند . سال جدید زود میاید دیر می گذرد . درست در اخر هر سال نظرمان عوض میشود و میگوییم که چقدر سال زود گذشت . به تاریخ تولدم در شناسنامه ام نگاه میکنم می فهمم که این قسمت از زمان را اصلا دوست ندارم . مرا در بین شماره یک تا شصت هفتاد در منگنه می گذارد .
در این بین هرگز به دقیقه و قرن فکر نمی کنم . هنوز اسیر دقیقه ها نشده ام . خیلی تلاش کرده ام . تنها به دقیقه وقتی فکر می کنم که کارت تلفنم تمام میشود . نمی خواهم که برای چیزی دقیقه شماری یا حتی ثانیه شماری کنم .
قرن را هم فقط با تاریخ در ادبیات می شناسم .
تاهمین جا برایم کافی است . اگر لحظه ها را غنیمت شمارم .
***
به مناسبت ماه پرداخت مالیات :
...
مالیات جریمه گناهان ماست . مالیات بر تنباکو جریمه سیگار کشیدمونه . مالیات بر الکل جریمه میخوارگیه . مالیات بر بهره جریمه مال اندوزیه و مالیات بر در امد جریمه کار کردنه . غایت مطلوب اینکه که ما سالم وابسته و بیکار باشیم ...
قسمتی از کتاب جاناتان ساده دل
نویسنده : کن اسکولند
ترجمه : رضا منتظم

|


همیشه وقتی همه منتظر یک واقعه مهم اند که ممکنه به دلایلی منجر به وحدت مردم علیه نظام اسلامی بشه نمی دونم چرا و از کجا یه اتفاقاتی رخ میده که تا مردم می ان به خودشون بجنبن و بپرسن چی شد چی نشد کار از کار می گذره .
نمی دونم مثلا زلزله یا سیل می اد . اتوبوس دانشجوها میره تو دره . حرم امام رضا بمب گذاری میشه . یکی از سیاستمدارها رو عمدا ترور می کنن . یه بیماری لاعلاج اپیدمی میشه . یکی از احتیاجات اصلی مردم نایاب میشه . اب و برق جیره بندی میشه خلاصه یه کاری صورت میگیره که مردم وقتی به هم میرسن مطلب اصلی صحبتشون در رابطه با اونی نباشه که علیه نظامه .
این دفعه فعلا با جریان سقوط هواپیماها شروع شده هر چی به انتخابات نزدیک تر می شیم اتفاقها عجیب و غریب تر میشن . همه چیز یه جورایی کاذب میشه . دقیقا انقدر کاذب که همه متوجه میشن و به هم میگن بازم نزدیک انتخابات شد اینها دارن سر مردمو شیره می مالن .
یه چیز که توی همه این سالها مشترک بوده شعار علیه بیگانگان و تشویق مردم به وحدت ملی است . و عجبا که هنوز این شعار فصلی خوب به سر مردم شیره می مالد . توهین نباشد اما امد نیامد بیگانگان به رای من و تو نیست . بیگانه که بخواهد بیاید منتظر فرش قرمز نمیشود . تو هم اگر فکر می کنی ان ورقه رای که در صندوق کفن پوش می اندازی باعث اتحاد ملی میشود اول برو ببین چه چیز دیگری داری که ملی است بعد به فکر وحدت از نوع ملی اش باش ...
سبز باشی

|

آن روزها ...


همیشه وقتی ادم خودش است یک جای کار لنگ می زند . همه تو را انجور که می خواهند باشی دوست دارند و اگر تو کمی از مرز دوست داشتن انها فرو تر یا فراتر روی که خودت باشی یک جایی لنگ می زند . تو هم که هر روز نمی توانی با همه بجنگی که تو را انطور که هستی قبول کنند و نه می توانی ان انتظاراتی که تو را محبوب می کند و به واسطه محبوبیت توانا می سازد نادیده بگیری . پس مجبوری بنا به عرف جامعه از خودت بگذری تا چیزی لنگ نماند .
خسته شده بودم از چادر صبح و مقنعه ظهر و روسری عصر و لباس دوست داشتنی ام را که فقط چند ساعت اخر شب می پوشیدم . از بوی دود ماشین همهمه کلاس صدای تایپ کردنهایی که تمامی نداشت دندانهایم را به هم می فشردم تا سردرد لعنتی ارام گیرد . دلم شیر می خواست اما همیشه تمام شده بود . تا سر خیابان را حداقل باید میدویدم چون از سپیده صبح تا اولین اتوبوسی که مسیر طولانی روزم را طی می کرد چند دقیقه ای فاصله نبود .
سرخیابان که می رسیدم شلوغ بود بوی سیرابی شیردان حالم را به هم می زد . همه کارگرها بغچه در دست داشتند من یک کیف بزرگ پر از ورقه امتحانی . سه بار در روز داد می زدم ایستگاه بعدی نگهدار تا به مقصد می رسیدم . هر میز شش شاگرد وگرنه کلاس خلوت بود . باید دوستم میداشتند که سکوت می کردند وگرنه در ان اشفته بازار تعلیم و تعلم جدا که عبادت بود .

از کلمه فشار بیزارم متاسفانه همیشه با نیاز همراه است . تنها چیزی که ان ته برایم می ماند عشق به چشمهای کوچکشان بود . اگر این را هم می دانستند حتما یکجوری محرومم میکردند . دیگر هرگز نمی توانستم خودم باشم چون یک جای کار لنگ می زد . صدای در چوبی یعنی می توانستم لباس مورد علاقه ام را بپوشم موهایم را شانه کنم در اینه به چشمهای خودم مستقیم نگاه کنم . خمیازه بکشم و لبخند بزنم . فقط برای چند ساعت .
روی زمین کنار بخاری گازی خوابم برده بود انگار کسی ارامم می کرد . خودم را خواب می دیدم همانطور که دوست داشتم باشم ...

|


وقتی پیشونی ام را در روی کف دستم تکیه می دهم و انگشتام را در موهای جلوی سرم فرو می برم به این فکر می کنم که ایا خسته ام یا افسرده . همه جا تاریک است و تنها نور مونیتور قسمتی از اتاق را روشن کرده . چند دقیقه دیگر وارد روز دیگر خواهیم شد . چشمهایم را که می بندم درد عجیبی در شانه هایم می پیچد . دستی به سویم دراز است لیوانی شیر و یک تکه شیرینی تعارفم می کند .

میگم _ اگر به هر دلیلی من مردم فکر میکنم تو باید با دوست صمیمی ام ازدواج کنی .
میگه _ نه اصلا . خیلی زشته .
_اشکالی نداره مگه زشتها دل ندارند شعورش مهمه این همون چیزیه که تو همیشه بهش اهمیت می دی
_ حداقل یکی رو برام پیدا کن که خجالت نکشم باهاش راه برم
_ اصلا خجالت نداره هرکسی دو دقیقه باهاش صحبت کنه متوجه میشه چه ادم فهمیده ایه
_ اخه من که میرم خرید نمی تونم به همه بگم دو دقیقه با این خانوم صحبت کنید
_مردم اهمیت نداره که چی فکر می کنن
_ میشه خواهش کنم وقتی نیستی دیگه بزاری تصمیم هامو خودم بگیرم
_ می خندم ... راست میگی به من چه ربطی داره اخه !
شب به خیر

|


ایالت ما یک نشریه دارد . یک نشریه سی صفحه ای سیاه و سفید که هر سه ماه یکبار به دستمان می رسد . همیشه هم تاخیر دارد . اعضا هیت مدیره اش افراد تحصیل کرده سرشناس و موفقی هستند که سالها از ایران خارج شده اند . در صفحه اول نشریه می نویسد که این نشریه فرهنگی است و سیاسی نیست و به هیچ قوم و دین و تباری خاصی تعلق ندارد . جای خوشحالی دارد که تکلیفش روشن است . خلاصه اینکه تصمیم گرفته ام از نوشته های وبلاگهایی که می خوانم برای پربار کردن این نشریه کمک بگیرم .
مقاله روانشناسی و پزشکی لازم دارم و شعر و گزارش بزرگداشت یک هنرمند . قسمت طنز و فکاهی هم دارد .
اگر دوست داشتید کمکم کنید ادرس ایمیلم در سمت راست صفحه هست . با نام خودتان برایشان می فرستم تا استفاده کنند .
ممنون

|






وقتی ادم شمالی باشد و یک حیاط با صفا داشته باشد حتما به ان عشق می ورزد . قربون صدقه جوانه های نعنایی می رود که بدون توجه زیاد خودشان هر سال رشد می کنند . برای باغچه هایی که گلهایشان خشک شده بوته های رز و ازالیا می خرد . دلش به حال چمنهایی که فانگس گرفته اند می سوزد و برایشان دارو می گیرد که زودتر سبز شوند . دور و بر فواره را تر و تمیز می کند و اب تازه ای در مخزنش می ریزد و موتورش را که روشن می کند از صدایش روحی تازه می گیرد . بعد روی صندلی می نشیند و فکر می کند که ای کاش این حیاط اینجا نبود ...
***
ما چند روزی است که به خانه برگشته ایم . تمام این چند روز گذشته را به خانه تکانی گذرانده ام . همیشه از اینکه زیاد در خانه بمانم و خصوصا اسیر کار خانه شوم احساس خوبی ندارم . انگار وقتم تلف میشود . اهل خواندن کتاب هم نیستم می چسبم به این کامپیوتر و سایتهای خبری را می خوانم و وبگردی می کنم . ان چیزی که راضی ام کند اینجا پیدا می کنم . خودم و افکارم را با دیگران مقایسه می کنم و به نتایجی می رسم که برایم مفید است . می فهمم که فاصله ها چقدر است ...

|


فکر کنم کلاس اول دبستان بود که يکی از دندونهای جلويی ام افتاد هر چی بهم اصرار کردن که بريم دکتر و اون يکی رو هم بکشيم پامو کردم توی يه کفش که نه من از امپول می ترسم هیچکس هم زورش به من نرسید .(ببینید من چه عفریته ای بودم ) . خلاصه اينکه اون يکی دندون نه ماه ديگه شل شد و با يه حرکت کوچيک افتاد دندونهای من به خاطر اين فاصله زمانی روی هم افتاد و به قولی کج در امد .
بعد از اون هم هرگز نخواستم که مرتبشون کنم چون خيلی ها بهم می گفتن که اينجوری خيلی بهت می اد . چند ماهي بود که دندونپزشک مهربون بهم پيشنهاد می داد که دندونهامو مرتب کنه . چند ماهی طول کشيد که خودمو راضی کنم . ديشب بهم گفت که قرص ارام بخش بخور که استرس نداشته باشی و راحت بخوابی . بازم خيره سری کردم و نخوردم . تمام شب رو از هيجان بيدار بودم صبح ساعت شش حاضر شدم . دندونپزشک مهربون سر راه منو سوار کرد و برد به مطبش . سه ساعت بدون وقفه روی شش دندون جلويی کار کرد .
دندونپزشک مهربون کارش حرف نداره واسه همين بود که بعد از اين همه مدت اعتماد کردم که اينکار رو انجام بدم . حالا دندونهام صاف و مرتبه اما موقتيه بايد دو هفته ديگه برم پيشش که اصلی ها رو برام بگذاره . خيلی خوشحالم و هر دقيقه دو بار ميرم جلوی اينه و لذت می برم . دندونپزشک مهربون دستت درد نکنه . چطور ميشه جبران کرد ؟!

|

يادی از کودکی


يادت می اد محله مون . خونه شما اخرين خونه ته پيچ کوچه بود خونه ما بعد از خونه اقای مهندس اينا . همه اينجوری توی محله ادرس می دادن . يادته چرا اقای مهندس معروف بود ! شش تا دختر داشت و باز هم خانومش رو به اميد پسر حامله ميکرد . بيچاره خانوم اقای مهندس هميشه توی خونه بود . يه بار که براش اش نذری برده بودم ديدم دهنش کجه . مثل اونهايی که سکته می کنن . توی خونه به خودش چادر بسته بود ديدم که بازم حامله است . يادته که ما بيست سال پيش از اون محله رفتيم اما هنوز مادر پدرت اونجا زندگی می کنن . شنيدم که اقای مهندس و خانمش و هفت تا دخترش رفتن انگليس .
قبل از اينکه بيام اين طرفا يه بار رفتم توی محله مون انگار می خواستم ازش خداحافظی کنم . همه چيز خيلی عوض شده بود خونه اقای مهندس اينها و خونه ما زياد تغيير نکرده بود . هنوز جای شعارهای انقلاب روی ديوارمون بود . مرگ بر مجاهد خلق ! جالبه هنوز کسی رنگش نکرده بود .
يادته همه بچه ها از خونه ما تا سر پيچ کوچه مسابقه دوچرخه سواری می داديم يه بار وقتی با سرعت می رفتيم سمت پيچ يه ماشين جلوی پامون ترمز کرد همه شوکه شده بوديم بعد زديم زير خنده و راننده هم چند تا صلوات به روح خاندانمون داد و رفت . از اون موقع به بعد اين شده بود يه راز ! چون اگه مادرهامون می فهميدن نمی گذاشتن تو کوچه بازی کنيم . راستی اون موقع من و تو نه ده ساله بوديم . حالا تو تهران زندگی می کنی و من اينور دنيا . هر دوتامون هم سی و پنج ساله هستيم انگاری !:)
بزار برم خيلی کار دارم ...

|

۲۸ تير سال ۱۳۸۲ (ارشيو)


هفتاد ميليون انسان زنده منتظر هفت متر عمامه اقايون هستند که ببينند کی می افته . خدا را شکر انقدر هم عاقل تشريف دارند که مجسمه ای از خودشان جايی نگذاشته اند که مردم ان را پايين بکشند . اين روزها هم که بازار تيغ داغ است يکی می خره که دانشجو رو زخمی کنه ، يکی ريشش را می تراشه که با کراوات جور در بياد ! هنوزم که هيچی نشده همه دارند در مورد اين که روی ان صندلی کی بشينه به همديگه چشم غره ميرن ! بشکنه پايه های اين صندلی که هر چی می کشيم از ان است . بگذريم از اينکه وقتی خمينی امد روی زمين نشست اما اين بعدي ها چون ديسک کمر داشتند کمتر از صندلی سلطنتی رضايت ندادند . راستش من اين لحظه که دارم مطلب می نويسم برام مهم نيست ان کسی که دولت اینده رو می چرخونه اسم کوچيکش چيه و ايا خوش تیپه ، ايا خوش اخلاقه ، ايا سيده ، ايا الان تو ايرانه يا قراره واردش کنن . برای من اين مهمه که کشور را برپايه قانونی استوار کنه که اگه يه دفعه ترکوندنش بعدی بتونه روی همون اصول به کار بهبود بخشی کشور ادامه بده (یعنی شخص خاصی اساس نباشد ) برای من ان کسی مورد تاييد است که همراه کانديد شدنش قانون اساسی اش تو دستش باشه که من ان مفاد مربوط به حقوق زنان را حتما بخونم ... وگرنه رای بی رای !در ضمن این قدر اصرار نکنید همه مشتاق خبرهای روز کشورمون باشند بابا مردم گرفتارند ، عاشقند ، بیزینس شون مهمتره ، ... من به یکی از ایرانی های شهرمون زنگ زدم گفتم از جریانات ایران خبر داری گفت نه بچه ام اسهالیه حالش رو ندارم به این چیزها فکر کنم !!!! خب دیگه هر چی بیمزگی کردم بسه دیگه ...گفتن نداره ولی به خدا یک هفته است خواب و خوراک ندارم ، خیلی ناراحت ان جوانهای شیرازی هستم که از بین ما رفتند . و نگران انهایی که خبری ازشون نیست . امیدوارم به خاطر زحمات انها و تمامی مردم رنج کشیده ایران این تلاشها نتیجه مثبتی داشته باشه . و شک نداشته باشید که خواهد داشت .

|

۶ تير سال ۸۲ (ارشيو)


از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر ... یادگاری که در این گنبد دوار بماندای کاش همه چیز به صداقت خاک و دانه بود ... به انتظار رویش ساده و بی ریای ان می نشینیم و او با خلوص سبز میشود . ارام و پاک ...و تو فقط صبر و انتظار را تجربه می کنی .***کیمیا از کتاب زندگی اموخته بین انچه که وجود دارد بهترین را انتخاب کند و به دنبال انچه نباشد که شاید هرگز بوجود نیاید . شاید کیمیا به همین خاطر چند دقیقه در روز پابرهنه روی خاک قدم می زند تا مطمئن شود که هنوز اسمان بسیار دور است ... من نیامده ام که انتقام بگیرم ... من نیامده ام که تلافی کنم ... من نیامده ام که متنفر باشم ... من زندگی را از زمین تا اسمان طی خواهم کرد و به تو میگویم که انقدر برایم ارزش داری که هرگز به تو نخواهم اندیشید و به سادگی از کنارت خواهم گذشت ...

|

۲۱ تير ۱۳۸۲ (ارشيو)


به هر حال زمان بدون انکه ما را درک کند ميگذرد ... سرنوشتها به خاطرات تبديل ميشوند و روزها همچنان ادامه پيدا می کند. برای من نوشتن در ايام سخت و هراسناک فاجعه بم بسيار مشکل بود و شايد غير فعال بودن بلاگ اسکای هم به موقع انجام شد. فرصتی برای بيشتر خواندن و بيشتر شناختن...
خواندن وبلاگهای انانی که يکی دو روز بعد از فاجعه بم به حالت عادی در امد رنجش اور بود ... انهايی که به دنبال تبليغ برای انتخاب وبلاگ برتر بودند، انهايی که وقت خود را صرف نوشتن در مورد کدورتهای کودکانه وبلاگ نويسها کردند و انهايی که به سالگرد وبلاگ و تولد و تبريک گذراندند...
انسان هميشه از درد فرار می کند ، از مرگ می هراسد ، از فنا شدن گريزان است ... شايد زمين ايران را تکان داد که ما از کابوس شيرين در بياييم. اما شايد هنوز هم به اندازه نلرزيده است !
بم بدون انکه ترميم شود فدای انتخابات مجلس هفتم ميشود ... اين روزها کسی حوصله ندارد به اجساد پنجاه هزار نفر فکر کند ، کسی نمی خواهد بداند چند نفر بيهوش از زير خاک بيرون کشيده شده و به تصور انکه جان باخته دوباره دفن شده اند ، اين روزها کسی به فکر پتو و اب و کنسرو نيست ... بم هم به فراموشی سپرده ميشود ... زمان زود می گذرد ... و سرنوشتها به خاطرات تبديل ميشوند ...
رد صلاحيت شدن اصلاح طلبان که بزرگترين گرفتاری رقابت انتخاباتی است تيترهای روزنامه را اشغال خواهد کرد و همه خواهند پرسيد که بد چيست و بدتر کدام است !
و تو از اشغالگری عراق خواهی نوشت و بوش را مسخره خواهی کرد و عکسهای دختر شايسته سال را نگاه خواهی کرد و کشف خواهی کرد که صدام در تابستان دستگير شده و به خبرهای که در مورد مريخ است اشکال خواهی گرفت ...
شايد زمين به اندازه کافی نلرزيده است !

|

رستوران مورد علاقه


وارد يک رستوران می شين خيلی از محيطش خوشتون می اد به دور و بر که نگاه می کنيد می بينيد همه چيز يه جورايی براتون خوشاينده . احساس راحتی می کنيد و می تونيد ساعت خوبی رو توش بگذرونيد . يک گارسون می اد که طبق معمول همه رستورانهای ديگه ازتون سفارش بگيره . متاسفانه رفتار درستی نداره به قول ما سرويس دهی اش خوب که نيست هيچ خيلی هم بده . وقتی غذا سرو ميشه به نظرتون خيلی عاليه و درست همون چيزيه که انتظارش رو داشتين .
من اگه بخوام يه بار ديگه برم يه رستوران که ازش لذت ببرم حتما ميرم به همين رستوران فقط تقاضا می کنم که يک گارسون ديگه ازم سفارش غذا بگيره .
حالا می خوام نتيجه بگيرم کسايی که فکر می کنن با تغيير رييس جمهور که در مثال ما حکم همان گارسون رو داره عوض بشه همه چيز درست ميشه بايد بگم همه چيز در ايران براشون مورد تاييد است که تنها با تعويض يک کارگزار احساس می کنيد همه چيز تغيير خواهد کرد و اين اشکال بزرگ اشتباهی است که رای دهندگان به رييس جمهوری اينده مرتکب می شوند . به طور خلاصه انهايی که در اين انتخابات شرکت می کنند نظام جمهوری اسلامی ، ولايت فقيه ، قانون اساسی را مورد تاييد قرار داده اند . ديگر بقيه تحليلش با خودتان ...

|


اينجا که هستم همه ميگن خيلی برای مادر همسرم خوبه . چون گاهی ميبرمش پیش کايروپرکتور گاهی ميريم خريد . اينجا همه مشغول کارند . سخت کار ميکنند زحمت ميکشن فقط منم که اوقات فراغتم بيشتر از همه است . دو روز پيش با هم رفتيم يه کيک خوشگل سفارش داديم امروز هم رفتيم گرفتيمش چند دسته گل خوشگل شمع و يک ساين هپی برت دی . امشب هم همه شام ميريم رستوران تا تولد خواهر همسرم رو جشن بگيريم اين وسط من هم از طرف شوهرم يک کارت قدردانی و يک کادوی خوشگل گرفتم به خاطر همياری و همفکری و بردباری ام در اين چند ماهه که از خونه دور بوديم . اينجور کارت و کادوهای بی مناسبت خيلی به ادم می چسبه . يه جورايی هميشه توی ذهن ادم باقی مي مونه و تشويقيه برای ادامه يک زندگی بی ريا و امن که من خيلی دير بهش رسيدم اما خوشحالم که بازم رسيدم !:)

|





About me

Email

    1ghatreh[at]Gmail[dot]com

Links