یک قطره ...

با اسم کيجا به دنيا آمد . چون کسی معنای کيجا را نمی دانست قطره ای از دريا شد . قطره ماند اما دريا نشد ...




يادی از کودکی


E-mail this post



Remember me (?)



All personal information that you provide here will be governed by the Privacy Policy of Blogger.com. More...



يادت می اد محله مون . خونه شما اخرين خونه ته پيچ کوچه بود خونه ما بعد از خونه اقای مهندس اينا . همه اينجوری توی محله ادرس می دادن . يادته چرا اقای مهندس معروف بود ! شش تا دختر داشت و باز هم خانومش رو به اميد پسر حامله ميکرد . بيچاره خانوم اقای مهندس هميشه توی خونه بود . يه بار که براش اش نذری برده بودم ديدم دهنش کجه . مثل اونهايی که سکته می کنن . توی خونه به خودش چادر بسته بود ديدم که بازم حامله است . يادته که ما بيست سال پيش از اون محله رفتيم اما هنوز مادر پدرت اونجا زندگی می کنن . شنيدم که اقای مهندس و خانمش و هفت تا دخترش رفتن انگليس .
قبل از اينکه بيام اين طرفا يه بار رفتم توی محله مون انگار می خواستم ازش خداحافظی کنم . همه چيز خيلی عوض شده بود خونه اقای مهندس اينها و خونه ما زياد تغيير نکرده بود . هنوز جای شعارهای انقلاب روی ديوارمون بود . مرگ بر مجاهد خلق ! جالبه هنوز کسی رنگش نکرده بود .
يادته همه بچه ها از خونه ما تا سر پيچ کوچه مسابقه دوچرخه سواری می داديم يه بار وقتی با سرعت می رفتيم سمت پيچ يه ماشين جلوی پامون ترمز کرد همه شوکه شده بوديم بعد زديم زير خنده و راننده هم چند تا صلوات به روح خاندانمون داد و رفت . از اون موقع به بعد اين شده بود يه راز ! چون اگه مادرهامون می فهميدن نمی گذاشتن تو کوچه بازی کنيم . راستی اون موقع من و تو نه ده ساله بوديم . حالا تو تهران زندگی می کنی و من اينور دنيا . هر دوتامون هم سی و پنج ساله هستيم انگاری !:)
بزار برم خيلی کار دارم ...


About me

Email

    1ghatreh[at]Gmail[dot]com

Links