یک قطره ...

با اسم کيجا به دنيا آمد . چون کسی معنای کيجا را نمی دانست قطره ای از دريا شد . قطره ماند اما دريا نشد ...





رفتم فرودگاه و فکر ميکردم مثل دفعه های پيش خيلی زود کارهامو انجام ميدن و سوار هواپيما ميشم اما هم در قسمت اميگريشن خيلی گير دادند هم قسمت بازرسی چمدونها . وقتی چمدونهامو باز کرد کلی اجيل و پسته روی لباسها بود که يه کمی بهم نگاه کرد پرسيد اينها چيه ؟ منم مثل عزادارها سرمو کج کردم گفتم سوغاتيه !بعد هم توی قسمت بازرسی نمی دونم چرا همه چی بوق می زد از کيف دستی ام گرفته تا خودم که از دستگاه رد می شدم . خودم هم به خودم شک کرده بودم . خلاصه با کلی مکافات و من بميرم (خدا نکنه) تو بميری (خدا کنه) رسيدم به دروازه (گيت) و سوار هواپيما شدم و بعد از دو ساعت از اون بالا خونه های تزيين شده با چراغهای کريسمس رو می ديدم که خيلی قشنگ بود . بعد هم قسمت پيشواز و اين قسمت به دلايل خلاف شرع حذف ميشه و بعد هم همون حس هميشگی هيچ کجا خونه ادم نميشه ...:))حالا من دو روزی ميشه که خونه هستم . همسايه ها خونه هاشونو خيلی قشنگ چراغانی کردن . دوباره قهوه می خورم و از گرمای خونه لذت می برم . دوباره عشق دوباره صفا ...

|


تقريبا ديگه صبر و حوصله اي برام نمونده امسال كريسمس برام زياد لطفي نداره اين موقعها بايد خونه باشم خريد كنم و تنوع هاي لازم رو در زندگي ايجاد كنم از شلوغي ها و تنوع رنگهاي مخصوص كريسمس چراغوني ها و مردم كه با هول و ولع خريد مي كنند خاطره بسازم . اما هنوز در تورنتو هستم خواهرم روز چهارشنبه عمل كرد و الان خيلي حالش بهتره . تا ده روز ديگه هم مي مونم كه بهتر بشه و بتونه كارهاشو انجام بده بعد ديگه برميگردم . اين طولاني ترين زماني بوده كه از همسر و خونه ام دور بودم گاهي فكر و كابوسهاي بدي به سراغم مي اد اما وقتي زنگ مي زنم خونه و مي بينم كه همه چيز درسته خيالم راحت ميشه . امروز بازم برف باريد و همه جا رو سفيد كرد اينجا حتي كاجهاي هميشه سبز هم از شدت سرما گاهي زرد رنگ ميشن . دلم براشون مي سوزه . مردم توي سرماي ساعتهاي اول روز از خونه بيرون مي رن و وقتي برميگردن كه هوا تقريبا تاريك شده و ديگه توي اين هوا حالي ندارند كه از اين همه تنوعي كه دور و برشونه لذت ببرند . هيچ كجا بدون اشكال نميشه . اينهايي كه اينجا زندگي مي كنند ميگن از برف و سرما لذت مي برند . ميگن كه برف و سرما جزيي از زندگيشون شده . ازشون ميپرسم چند وقت سال به باغچه خونه شون سر مي زنند و از داشتنش لذت مي برند . به هم نگاه مي كنند و ميگن تو هم دلت خوشه ...
فكر مي كنم چرا من اينقدر فرق دارم . حتما ديگه باغچه از مد افتاده . حتما ديگه پروانه هم از مد افتاده . پس من لطافت و محبت رو از كي ياد بگيرم ....

|


راست ميگن كه ادمها را ميشه توي مسافرت شناخت و وقت گرفتاري .
ادمها خودشون رو هم مي تونن توي همين دو موقعيت بشناسند حلاجي كنن كي هستند چقدر ظرفيت دارند چقدر حساسند چقدر تحمل دارند . من هنوز در تورنتو هستم تصميم دكتر اين شد كه خواهرم رو چهارشنبه عمل جراحي كنن . توي به اصطلاح بزرگترين و مجهزترين بيمارستان تورنتو كه اسمش ساني بروكه . ديدم نميشه همش خونه نشست و كارها رو عقب انداخت خلاصه چند روزيه رانندگي مي كنم و يه سرهم رفتيم بيمارستان و كارهاي اوليه رو انجام داديم و كلي من از اين مجهزترين بيمارستان تورنتو بسي تعجب كردم كه بعدا اگه شد در موردش مي نويسم . اينجا مردم هم الكي دلشون خوشه كه دكتر و دوا مجانيه . اخ كه چي بگم . باشه واسه بعد ...
ممنون از دوستاني كه كامنت مي گذارند . پام برسه خونه خودم جبران مي كنم . دلم براي خيال جمعي ها و اسودگي هاي زندگي ساده و زيباي خودم تنگ شده .
دلم براي اون سرزميني كه هيچوقت بهش نمي گم وطن تنگ شده . دلم براي همه اونهايي كه منو به اسم كوچيك صدا مي كنن تنگ شده . همه اونهايي كه صميمتشون رو با دنيا عوض نمي كنم .
هوا سرده . خيلي سرد . خيلي سرد ...

|

About me

Email

    1ghatreh[at]Gmail[dot]com

Links