راست ميگن كه ادمها را ميشه توي مسافرت شناخت و وقت گرفتاري .
ادمها خودشون رو هم مي تونن توي همين دو موقعيت بشناسند حلاجي كنن كي هستند چقدر ظرفيت دارند چقدر حساسند چقدر تحمل دارند . من هنوز در تورنتو هستم تصميم دكتر اين شد كه خواهرم رو چهارشنبه عمل جراحي كنن . توي به اصطلاح بزرگترين و مجهزترين بيمارستان تورنتو كه اسمش ساني بروكه . ديدم نميشه همش خونه نشست و كارها رو عقب انداخت خلاصه چند روزيه رانندگي مي كنم و يه سرهم رفتيم بيمارستان و كارهاي اوليه رو انجام داديم و كلي من از اين مجهزترين بيمارستان تورنتو بسي تعجب كردم كه بعدا اگه شد در موردش مي نويسم . اينجا مردم هم الكي دلشون خوشه كه دكتر و دوا مجانيه . اخ كه چي بگم . باشه واسه بعد ...
ممنون از دوستاني كه كامنت مي گذارند . پام برسه خونه خودم جبران مي كنم . دلم براي خيال جمعي ها و اسودگي هاي زندگي ساده و زيباي خودم تنگ شده .
دلم براي اون سرزميني كه هيچوقت بهش نمي گم وطن تنگ شده . دلم براي همه اونهايي كه منو به اسم كوچيك صدا مي كنن تنگ شده . همه اونهايي كه صميمتشون رو با دنيا عوض نمي كنم .
هوا سرده . خيلي سرد . خيلي سرد ...