یک قطره ...

با اسم کيجا به دنيا آمد . چون کسی معنای کيجا را نمی دانست قطره ای از دريا شد . قطره ماند اما دريا نشد ...





E-mail this post



Remember me (?)



All personal information that you provide here will be governed by the Privacy Policy of Blogger.com. More...



رفتم فرودگاه و فکر ميکردم مثل دفعه های پيش خيلی زود کارهامو انجام ميدن و سوار هواپيما ميشم اما هم در قسمت اميگريشن خيلی گير دادند هم قسمت بازرسی چمدونها . وقتی چمدونهامو باز کرد کلی اجيل و پسته روی لباسها بود که يه کمی بهم نگاه کرد پرسيد اينها چيه ؟ منم مثل عزادارها سرمو کج کردم گفتم سوغاتيه !بعد هم توی قسمت بازرسی نمی دونم چرا همه چی بوق می زد از کيف دستی ام گرفته تا خودم که از دستگاه رد می شدم . خودم هم به خودم شک کرده بودم . خلاصه با کلی مکافات و من بميرم (خدا نکنه) تو بميری (خدا کنه) رسيدم به دروازه (گيت) و سوار هواپيما شدم و بعد از دو ساعت از اون بالا خونه های تزيين شده با چراغهای کريسمس رو می ديدم که خيلی قشنگ بود . بعد هم قسمت پيشواز و اين قسمت به دلايل خلاف شرع حذف ميشه و بعد هم همون حس هميشگی هيچ کجا خونه ادم نميشه ...:))حالا من دو روزی ميشه که خونه هستم . همسايه ها خونه هاشونو خيلی قشنگ چراغانی کردن . دوباره قهوه می خورم و از گرمای خونه لذت می برم . دوباره عشق دوباره صفا ...


About me

Email

    1ghatreh[at]Gmail[dot]com

Links