وقتی ادم شمالی باشد و یک حیاط با صفا داشته باشد حتما به ان عشق می ورزد . قربون صدقه جوانه های نعنایی می رود که بدون توجه زیاد خودشان هر سال رشد می کنند . برای باغچه هایی که گلهایشان خشک شده بوته های رز و ازالیا می خرد . دلش به حال چمنهایی که فانگس گرفته اند می سوزد و برایشان دارو می گیرد که زودتر سبز شوند . دور و بر فواره را تر و تمیز می کند و اب تازه ای در مخزنش می ریزد و موتورش را که روشن می کند از صدایش روحی تازه می گیرد . بعد روی صندلی می نشیند و فکر می کند که ای کاش این حیاط اینجا نبود ...
***
ما چند روزی است که به خانه برگشته ایم . تمام این چند روز گذشته را به خانه تکانی گذرانده ام . همیشه از اینکه زیاد در خانه بمانم و خصوصا اسیر کار خانه شوم احساس خوبی ندارم . انگار وقتم تلف میشود . اهل خواندن کتاب هم نیستم می چسبم به این کامپیوتر و سایتهای خبری را می خوانم و وبگردی می کنم . ان چیزی که راضی ام کند اینجا پیدا می کنم . خودم و افکارم را با دیگران مقایسه می کنم و به نتایجی می رسم که برایم مفید است . می فهمم که فاصله ها چقدر است ...