یک قطره ...

با اسم کيجا به دنيا آمد . چون کسی معنای کيجا را نمی دانست قطره ای از دريا شد . قطره ماند اما دريا نشد ...





E-mail this post



Remember me (?)



All personal information that you provide here will be governed by the Privacy Policy of Blogger.com. More...



تافته چند وقت پيش يه چيزهايی در مورد خانومها نوشته بود که يه قسمتش بيشتر از بقيه قسمتهاش به دلم نشست . اون قسمتی که ميگه با حوصله با خونمها بريد خريد . من نمی دونم چرا وقتی که حرف از خريد غذايی ميشه هيچکس اعتراض نميکنه اما تا ميگيم بريم يه دوری بزنيم و چند تا بوتيک و فروشگاه ببينيم سه حالت اضطراری کودکانه براشون پيش می اد . يا خسته هستند يا گرسنه و يا بايد برن دستشويی ! اما من هيچوقت تسليم نميشم . هميشه هم چند روز پيش وقت ميگيرم که ديگه اعتراضی پيش نياد . اولش که ميگن باشه هر چی تو بگی حتی گاهی از خونه هم بيرون می ان اما وسط راه ميگن حالا بهتر نيست مثلا بريم کنار دريا !!! ديروز اما ...به هر زحمتی بود به قصد خريد لباس واسه من از خونه بيرون رفتيم . اولش قرار بود بريم mall اما ديدم يه کم تخفيف بدم بهتره راضی شدم که بريم توی يکی از همين فروشگاههای بزرگ که نزديکتره . وقتی از در فروشگاه رفتيم تو فکر کردم بايد اين واقعه رو جشن گرفت .
اونجا ديگه گفت جدا بشيم و هر کسی بره طرف لباسهای مخصوص خودش . گفتم باشه .
يه نيم ساعتی گشتم از چيزی خوشم نيامد ضمنا زير چشمی هم مواظب بودم ! بعد گفتم حالا که خسته نشده برم قسمت لباسهای رسمی و مجلسی رو هم نگاه کنم . يه يک ربعی هم اونجا معطل شدم . بعد دست خالی برگشتم که بگم بريم . هر چی گشتم نبود . همه فروشگاه رو زير و رو کردم اخر ديدم توی صف واستاده . اونم در چه حالی !!!
با دو دست پر ! چند تا شلوار و بلوز . دو تا کلاه . دو تا ادکلن . يه کفش . چند تا چيزم البته برای اشپزخونه برداشته بود . گفتم خوب شد امدی خريد !!!گفت مرسی که اورديم !!!


About me

Email

    1ghatreh[at]Gmail[dot]com

Links