یک قطره ...

با اسم کيجا به دنيا آمد . چون کسی معنای کيجا را نمی دانست قطره ای از دريا شد . قطره ماند اما دريا نشد ...





E-mail this post



Remember me (?)



All personal information that you provide here will be governed by the Privacy Policy of Blogger.com. More...



دیروز حالمون گرفته بود گفتیم بریم بیرون یه دوری بزنیم شاید یه کم روحیه مون عوض بشه تا سر خیابون نرسیده بودیم تصمیم گرفتیم که بریم غذا بخریم و ببریم شلتر . یه مقدار غذا و سوپ کنسروی و ماکارونی و روغن و یه کم خرت و پرت دیگه خریدیم . وقتی رسیدیم اونجا یه صف ده نفری بود که براشون سوپ سرو میشد . سر و وضعشون زیاد بد نبود . همسرم میگفت خیلی هاشون کار میکنند اما چون حقوقشون کافی نیست یا اینکه سابقه خوبی ندارند یا حساب کتاب دولتی شون خرابه کسی بهشون خونه اجاره نمیده و بعد ازکار معمولا همینجا غذا می خورند و همینجا هم می خوابند فرداش دوباره میرن سر کار تا اینکه اوضاعشون بهتر بشه و بتونن سر وسامونی بگیرند . البته خیلی هاشون هم الکلی یا معتادند که دیگه اونها داستانهاشون فرق داره ...
خیلی ممنون ازکامنتها در مورد خواهرم حتی خبر رفتنم هم خیلی تاثیر مثبت داشت فکر می کنم نسبت به دو روز پیش حالش خیلی بهتر بود البته هنوز بستری است . امروز هم زنگ زدم به مادر و گفتم که گوشی رو نگه داره تا به خواهرم هم زنگ بزنم و سه نفری باهم روی خط باشیم اینکار رو برای این کردم چون اگه متوجه میشد که من دارم میرم پیش خواهرم انقدر گریه و زاری میکرد و برای خودش داستانهای خطرناک می بافت که نگو و نپرس . خدایی این دوری راه هم چه گرفتاری است برای والدین عزیز :)) خلاصه یه کم حرف زدیم و کمی هم مادر رو خندوندیم و بعد هم جریان رو براش گفتیم و انهم گفت که کلی برای همه مان دعا می کنه و نذر میکنه !!!:)
توی یکی از کامنتها ازم پرسیدن که میشه در مورد مشکلات مهاجرت یا غربت چیزی بنویسم . این تقریبا تمام اون چیزیه که من کم کم توی نوشته هام میگنجونم . اما راستش خیلی دوست دارم یه پست حسابی در این مورد هم بنویسم . شاید همین امروز شاید به زودی شاید هم کمی دیرتر . اما حتما مینویسم ...


About me

Email

    1ghatreh[at]Gmail[dot]com

Links