صبح وقتی بيدار شدم بوی بهار می امد . قهوه رو که درست کردم نگاهی به ساعت انداختم و حدس زدم که مادر بايد اين ساعت خونه باشه . شماره رو گرفتم مادر گوشی رو برداشت هر دويمان خيلی خوشحال شديم . پرسيدم که اين روزهای نزديک عيد را چکار ميکند . سبزه سبز کرده ؟ چه کسی در خانه تکانی کمکش می کنه ؟ گفت : زياد به فکر عيد نيست الان محرم است و امروز هم نذر دعای ندبه اش را در جايی سفره انداخته و دوستانش را دعوت کرده ... چطور می تونم از اين راه دور دلش را بشکنم و به همه اعتقاداتش بد و بيراه بگم . پرسيدم نذرش چه بود ؟ گفت برای سلامتی تو و شوهرت نذر کرده بودم (همسرم دو هفته پيش فلزی به اندازه سر سوزن پريده بود توی چشمش و مردمکش اسيب ديده بود که بعد از يک هفته هم کاملا خوب شد ) تشکر کردم و گفتم که به حساب ما هم هزينه کفش نو عيد را برای چهار نفر بدهد . عجله داشت بايد می رفت که به ادای نذرش برسد ! خداحافظی کرديم ...
***
يک هفته کنار نام وبلاگم نوشته بود ازادی بيان . تعداد بسيار کمی از وبلاگی ها هم اينکار رو کردند . اين هفته عبارت حذف مجازات
اعدام را نوشتم . شايد اين عبارتهای يک هفته ای بدعتی بشه بين ما برای هماهنگی وبلاگی ها و اعلام خواسته های مشترک بين ما .
هنوز در مسافرت کاری هستم . هنوز کامپيوتر عهد دقيانوسي دارم . !
هشت مارس را به زنان اگاه تبريک عرض می کنم .
هاله جان . هر چقدر کامنت می گذارم قبول نمی کند ای دی من اینه :
kimiakhanoom2002@yahoo.comاميدوارم بتونم در جشن نوروزی شرکت کنم .:)