یک قطره ...

با اسم کيجا به دنيا آمد . چون کسی معنای کيجا را نمی دانست قطره ای از دريا شد . قطره ماند اما دريا نشد ...





E-mail this post



Remember me (?)



All personal information that you provide here will be governed by the Privacy Policy of Blogger.com. More...



علارغم اینکه امروز همش سردرد داشتم اما واقعا روز خوبی بود . من و همسرم یکی دو ماهی است که به خاطر کاری که برامون پیش امده به شهردیگه ای امدیم و در واقع در منزل مادر همسرم هستیم . در چهار سال گذشته هرگز اینقدر طولانی مسافر نبودم و هرگز اینقدر دلم برای کامپیوترم تنگ نشده بود . اینجا هم که بودیم یه کامپیوتر خیلی قدیمی که من بهش می گفتم کامپیوتر نفتی داشتم که بیشتر ترجیح میدادم باهاش کار نکنم چون خیلی دق اور بود. این کامپیوتر هم در واقع نقش رادیو رو در خانه داشت چون من صبحها با صدای رادیو فردا از خواب بیدار میشدم و تمام روز هم روشن بود .
خلاصه اینکه امروز جشن تولد مادر رو گرفتیم . من یه دست گل میخک فانتزی سفید براشون خریدم و یه گردن بند نقره که وسطش یه مروارید داشت . توی کادو ها تنها چیزی که خیلی بسته اش بزرگ بود جعبه کامپیوتر بود :))
بیشتر از مادر من خوشحال شدم . وقتی از رستوران برگشتیم روبراهش کردن و به شوخی گفتن تولد کیمیا هم مبارک :))
شب خیلی خوبی بود شام هم رفتیم رستوران ژاپنی . کلی سوشی و ساکی خوردیم با چند جور غذاهای دیگه که واقعا عالی بود و جای همه شما خالی . بعد هم یه کیک و عکس ...
اگه گفتید تولد چند سالگی شون بود ؟؟؟ :)


About me

Email

    1ghatreh[at]Gmail[dot]com

Links