نمی دونین چه خنکی ای داره این سوزی که از لای پنجره نیمه بسته توی اتاق می اد و مجبورم می کنه که اون پتوی کوچیک چهار خونه رو بندازم روی دوشم که یخ نزنم . دلم نمی اد پنجره رو ببندم . پس چطوری میشه پاییز رو فهمید . چطوری میشه رنگ نارنجی و زرد و قهوه ای رو دوست داشت . این سوز گزنده اگه منو یاد مدرسه و امتحان نندازه اگه منو یاد شمال و فصل ماهی نندازه اگه منو یاد گاری دستی های پر از لبوی داغ نندازه اگه منو بارونهای شدید پاییزی نندازه اگه منو یاد دوستام نندازه اگه منو یاد خیلی چیزهای دیگه نندازه پس به چه دردی می خوره . نه ... دلم نمی اد پنجره رو ببندم . نمی خوام هیچوقت پنجره ها بسته بشن حتی اگه یخ بزنم ...