مادرم معلم بود حالا بازنشسته است تمام سالهايی که در اموزش و پرورش کار کرد مسوول بود و نمونه مثل بيشتر معلم ها . به ما می گفت که اشکالات کارش کجاست وقت صرف می کرد که بياموزد تا هميشه نواوری داشته باشد . وقتی که بيست ساله بود در يکی از روستاهای اطراف تهران مشغول به کار شد و سالهای خدمتش را در شهرهای مختلف گذراند . بزرگترين پستی که به او پيشنهاد شد پستی در تربيت معلم بود که نپذيرفت و به معاونت يک دبيرستان بزرگ قناعت کرد .
ان موقعها هنوز انقلاب نشده بود و من هنوز انقدر کوچک بودم که بتواند مرا در حياط ان مدرسه با يک توپ سرگرم کند تا به امورات جانبی کارش برسد . از باارزشترين کارهايی که از او به ياد دارم خريد يک قطعه زمين و ساختن دو اتاق بلوکی بود که يازده خواهر و برادر يتيم را در خود جا می داد که با کمک و همياری داوطلبانه دانش اموزان به سرانجام رسيد . وقتی انقلاب شد فقط تدريس کرد . روبروی شاگردان می نشست و به انها غير از کتاب درسی شان درس زندگی می داد . هنوز هم تعدادی از دانش اموزانش که حالا مشغول به کارهای مختلفند به او سر می زنند و روز معلم برايش گل يا هديه می اورند . دوست نداشت بازنشسته شود ما اصرار کرديم . کسانی که با او همکار شده بودند بی تجربه بودند اما سری پر باد داشتند . زود روی صندلی رياست نشسته بودند و بويی از احترام نبرده بودند . جای گلايه نبود گرچه چند باري هم گلايه شد و راه به جايی برده نشد .
روز معلم را به او تبريک می گويم او که هميشه دوست داشت يکی از فرزندانش معلم شود و من معلم شدم . براي هفت هشت سالی تنها برای انکه بدانم چرا مادر سی و چند سال با عشق صبح از خواب بيدار ميشد و چرا ديرتر از همه از مدرسه بيرون می امد .
***
مادر همسرم سی سالی است که از خدمت معلمی بازنشسته شده حالا ميدانم که وقتی مادرم اغاز به کار کرد او چند سالی بيشتر تا بازنشستگی نداشت . داستانهايی که از سالهای خدمتش تعريف می کند مثل رويا است . حال و هوايی دارد که انگار پشت پرده تاريخ را می شنوم . ای کاش حوصله داشتم که چند تا از داستانهايش را می نوشتم . او هنوز هم يک معلم خوب است . بر طبق عادت همه معلم ها کمی بلند صحبت می کند و اهنگ اقتدار معلمی را دارد . دوستش دارم برای انکه هميشه می اموزاند . شجاع است و طاقت بی عدالتی را ندارد . نمونه است . يک زن نمونه يک مادر نمونه يک معلم نمونه ...