یک قطره ...

با اسم کيجا به دنيا آمد . چون کسی معنای کيجا را نمی دانست قطره ای از دريا شد . قطره ماند اما دريا نشد ...





E-mail this post



Remember me (?)



All personal information that you provide here will be governed by the Privacy Policy of Blogger.com. More...



چقدر روز نحسی بود چند روز پيش . مادر همسرم به علت حمله قلبی در بيمارستان بستری شد . انقدر غير منتظره و سريع اتفاق افتاد که باورم نميشد . دو روز در سی سی يو و بعد هم به يکی از بهترين بيمارستانهای قلب منتقل شد .چند رگ قلبش گرفتگی داشته و یکی از رگها که درصد گرفتگی اش از همه بیشتر بود باز کردند و بعد هم دارو های لازم را تجويز خواهند کرد . امروز که به ملاقاتش رفتيم خيلی بهتر بودند . اين چند روز همه اش با نگرانی و دلواپسی گذشت .
اما عجب پرسنلی عجب تجهيزاتی عجب بيمارستانی . اين بيمارستان قلب که مادر همسرم در ان بستری شد در کل امريکا در رديف دهم قرار داره نمی تونم تصور کنم اون اولی ها چطوری می تونن باشن .!
راستی امروز وقتی داشتيم می رفتيم ملاقات درست وسط يکی از چهار راههای اصلی شهر يک هندوانه بزرگ افتاده بود . تکون هم نمی خورد انگار که اصلا اونجا کاشتنش . همه ماشينها از کنارش رد ميشدند و هندوانه هم انگار نه انگار که اون وسط ممکنه له بشه ! ما هم دور زديم و همسرم رفت از اون وسط برداشتش که اسیبی بهش نرسه . همه ماشين ها برامون بوق زدند و سرنشينهاشون هم از خنده غش کرده بودند و همش برامون ابراز احساسات می کردن . ما هم خوشحال و خندان صاحب یک هندوانه ترافیکی شدیم .
بعد هم وقتی از بيمارستان برگشتيم با اجازه شما قاچش کرديم . جای شما خالی چه هندوانه قرمزی بود . حيف که ديگه الان نيست .


About me

Email

    1ghatreh[at]Gmail[dot]com

Links