چقدر بدم میاید از کسانی که به نفع خودشان از وجود انسانها بهره می برند . کم پیش نیامده که به جمعی دعوت شده ام و بعدها فهمیده ام که هیچ سنخیتی با انها نداشته ام و تنها بودنم در جمع انها نقش سیاهی لشکر داشته لشکری که هرگز نمی پسندمش . این وقتهاست که ادم می فهمد مورد سو استفاده قرار گرفته . برای همین است که معمولا وارد هیچ دسته و گروهی نمی شوم . هر جمعی که تابلو دارد باید قانون داشته باشد قانونها تبصره دارد تبصره ها ماده دارند و همیشه مشکل از ان تبصره ها و ماده ها شروع میشود و بعد متوجه می شوم که قانونهایشان با کلیتی که دارند ماهیتشان پنهان شده . انقدر هم با تجربه و اب دیده هستم که بدانم شعارهای ایده ال شان چقدر دور از ذهن است . ارزوها اعتقادات و ایده ال های مردم عادی ای که فقط اندکی دور از پایتخت زندگی میکنند چقدر ادم را به فکر فرو می برد . شاید همین که الان در پاکستان و افغانستان می بینیم روزی در ایران هم به وقوع بپیوندد . مردم با چوب در مقابل گلوله می جنگند برای انکه در زندانی ان سوی دنیا کسی به قران توهین کرده . درد ما پایبندی به اعتقاداتمان نیست درد ما نااگاهی و جهالتمان است . وحدت را برای چه میخواهیم برای انکه کسی را برداریم کس دیگری را جایش بگذاریم حال و روز این مردم چه تغییری خواهد کرد . ایا فرهنگ مردم را میشود با تعویض رییس جمهور یا حتی تغییر حکومت بالا برد .
مردم ما بیش از وحدت علیه هر نا عدالتی ای احتیاج به خودسازی دارند . مردم ما نیاز به اموزش و رویارویی با دنیای واقعی ای دارند که هر روز با سرعتی غیر قابل تصور تغییر می کند .