يکشنبه حرکت کرديم که دوشنبه صبح سر وقت در اداره مهاجرت باشيم . قبلا به دستم يک نامه رسيده بود که توش نوشته بود همه چيز مورد قبول قرار گرفته و من می تونم برای بار دوم کارت اقامتم را تمديد کنم .
با اين حال که می دونم همه چيز درسته اما وقتی می خوام برم توی اداره مهاجرت اعصابم خورده هميشه ياد روزی می افتم که توی دوبی ويزا گرفتم . توی ان سفارت ، توی ان گرما ، چقدر قيافه ايرانی ها گرفته و عصبی بود . همه با همسراشون جفت جفت نشسته بودن . اون وسط يک خانوم با لهجه اصفهانی داد ميزد که مگه ميشه اينجا دلار قبول نکنن (اونجا فقط درهم قبول می کردن) . همه چشماشون به پشت گيشه ها بود و نگاه دقيق به مهرهايی که روی کاغذها می خورد . حالم از ان همه استرس بهم ميخورد هنوزم وقتی می خوام برم توی اداره مهاجرت همين احساس رو دارم . انگار می خوام برم از يکی اجازه موندنم رو گدايی کنم .
همسرم بر عکس من هميشه خونسرد و خندونه . به من ميگه هميشه بايد مثبت فکر کنی . ميگه اينم يه قانونه مثل بقيه قانونهای زندگی . خيلی عميق بهش فکر نکن که ناراحتت کنه . شبش که اصلا نتونستم بخوابم صبحش صبحونه نخوردم و يه ضرب رفتيم طرف اداره . ۵ دقيقه زود رسيديم گفتن بريد سر وقت بياين . خيلی ها توی ماشين هاشون منتظر بودن که وقتشون برسه . ما همون دم در وايستاديم . مثل هميشه من عصبی مثل هميشه همسرم خندون و خونسرد ! کارمون فقط ۵ دقيقه طول کشيد عکس و پاسپورت رو گرفتن و توی کامپیوتر همه چیز رو چک کردن و گفتن که کارت اقامت رو برامون پست می کنن . وقتی که برگشتیم توی پارکینگ همسرم با شوخی و شیطنت به فارسی از همه می پرسید ببخشید شما گرین کارت دارین ؟ ما داریم ! و من از خنده غش کرده بودم .