یک قطره ...

با اسم کيجا به دنيا آمد . چون کسی معنای کيجا را نمی دانست قطره ای از دريا شد . قطره ماند اما دريا نشد ...





E-mail this post



Remember me (?)



All personal information that you provide here will be governed by the Privacy Policy of Blogger.com. More...



يکشنبه حرکت کرديم که دوشنبه صبح سر وقت در اداره مهاجرت باشيم . قبلا به دستم يک نامه رسيده بود که توش نوشته بود همه چيز مورد قبول قرار گرفته و من می تونم برای بار دوم کارت اقامتم را تمديد کنم .
با اين حال که می دونم همه چيز درسته اما وقتی می خوام برم توی اداره مهاجرت اعصابم خورده هميشه ياد روزی می افتم که توی دوبی ويزا گرفتم . توی ان سفارت ، توی ان گرما ، چقدر قيافه ايرانی ها گرفته و عصبی بود . همه با همسراشون جفت جفت نشسته بودن . اون وسط يک خانوم با لهجه اصفهانی داد ميزد که مگه ميشه اينجا دلار قبول نکنن (اونجا فقط درهم قبول می کردن) . همه چشماشون به پشت گيشه ها بود و نگاه دقيق به مهرهايی که روی کاغذها می خورد . حالم از ان همه استرس بهم ميخورد هنوزم وقتی می خوام برم توی اداره مهاجرت همين احساس رو دارم . انگار می خوام برم از يکی اجازه موندنم رو گدايی کنم .
همسرم بر عکس من هميشه خونسرد و خندونه . به من ميگه هميشه بايد مثبت فکر کنی . ميگه اينم يه قانونه مثل بقيه قانونهای زندگی . خيلی عميق بهش فکر نکن که ناراحتت کنه . شبش که اصلا نتونستم بخوابم صبحش صبحونه نخوردم و يه ضرب رفتيم طرف اداره . ۵ دقيقه زود رسيديم گفتن بريد سر وقت بياين . خيلی ها توی ماشين هاشون منتظر بودن که وقتشون برسه . ما همون دم در وايستاديم . مثل هميشه من عصبی مثل هميشه همسرم خندون و خونسرد ! کارمون فقط ۵ دقيقه طول کشيد عکس و پاسپورت رو گرفتن و توی کامپیوتر همه چیز رو چک کردن و گفتن که کارت اقامت رو برامون پست می کنن . وقتی که برگشتیم توی پارکینگ همسرم با شوخی و شیطنت به فارسی از همه می پرسید ببخشید شما گرین کارت دارین ؟ ما داریم ! و من از خنده غش کرده بودم .


About me

Email

    1ghatreh[at]Gmail[dot]com

Links