Published atWednesday, September 29, 2004 by kimia.
اصلا اینها شلاق زدن براشون شده مثل ادامس جویدن . اخه چرا
کشاورز رو شلاق می زنند . اخه اینها چرا اینقدر مردم رو حقیر می کنند ...
####
حتما شنیدین که توی کالیفرنیا همین دیروز یه زلزله به قدرت حدود شش ریشتر امد . کی بود میگفت بلایای طبیعی رو دیگه به حکومت ربط ندید . چرا اینجا یه مو از سر مردم کم نشد . نکنه خدا امریکایی ها رو بیشتر از ایرانی ها دوست داره . ما هنوز تو مردن و موندنمون معطلیم می شینیم واسه مردم یه مملکت دیگه تعیین تکلیف می کنیم که اقا بیاین واسه ریاست جمهوریتون به کی رای بدین .
انهم به چه شیوه ای !
###
میدونم وبلاگ اپ دیت کردن زوری نمیشه اما اخه ... با ما که زیاد میانه اش خوب نیست
یکی بهش بگه وبلاگت رو اپ دیت کن خانومی ...
|
Published atTuesday, September 28, 2004 by kimia.
یکی از دوستان صمیمی ما که سابقه طولانی ای در پیروی از ایین
یوگاناندا داره هر وقت که می بینیمش در این مورد صحبت می کنه . من انقدر با دقت به حرفهاش گوش می دم که همیشه فکر میکنه من رو هم به راه راست هدایت کرده . البته حرفهاش برام جالبه اما چون تمام ان چیزهایی رو که اون با توضیح و تفصیل برام میگه من خودم سالهاست که مادرزادی رعایت می کنم هیچوقت خیلی در مورد وارد شدن به گروهشون جدی نمی شم . اخه فکر می کنم ادم برای وارد شدن به یه دسته و گروه باید چیزهای تازه ای که مورد قبول باشه بشنوه وبرای همین همیشه با دقت به حرفهاش گوش می دم . البته باید بگم این دوست ما روی خیلی ها از دوستهای مشترک دیگه ما تاثیر گذاشته . همیشه روی واقعیت انرژی مثبت و منفی پافشاری می کنه و به قدرت لایتناهی انسانها اشاره می کنه .
البته ربط دادن این قضیه با داستان اقای هخای مشهور دلیل بر تایید ان نیست چون من هم مثل خیلی ها مار زخم خورده ای هستم که از ریسمان سیاه وسفید می ترسد به زودی نمی تونم در مورد این اقا اظهار نظر قطعی داشته باشم فقط مثل بعضی از رادیو تلویزیونها سعی می کنم که منفی بافی نکنم . حالا از وقتی که صحبت از اقای هخا داغ شده این دوستان ما بطور اغراق امیزی نسبت به ایشون حساسیت نشون میدن و این داره باعث میشه که توی جمع های گرم دوستانه ما کمی تفرقه بیفته . من همیشه میگم ما اگر دوستش نیستیم دشمنش هم نیستیم حداقل تا موقعی که بفهمیم منبع این انرژی مثبت از کجاست و به چه طریقی به ملت می رسه .
درست چند ساعت بعد از شلوغی خیابون انقلاب من با یکی از بستگانم در تهران چت می کردیم گفت که وقتی از سر کار برمی گشته مردم بهش گفتن که فقط لبخند بزنید اون هم با اینکه خیلی خسته بوده تا دم در خونه لبخند زده بعد که وارد خونه شده و خانومش چغولی بچه ها رو کرده و با غرغر شبانه به استقبالش رفته دوباره مجبور شده که اخمهاشو توی هم بکنه و اصلا یادش رفته به خانومش بگه که توی خیابون چه خبر بوده . اما از شما چه پنهون که این فامیل ما از انهایی بود که اصلا باور نداره روزی حکومت فعلی ایران عوض بشه اما جالب بود که اون شب می گفت خیلی احساس خوبی نسبت به این حرکت داره و به نظرش می رسیده که توی چهره مردم میشد اینده روشنی رو حدس زد . جل الخالق !!!
راستش یکی از بزرگترین مثالهایی که میشه در این رابطه زد (البته این نظر شخصی منه ) همین مراسم حج است . فکر کنید به تمام ادمها می گن که باید در یک زمان محدود هیچ گناهی نکنند حرف بد نزنند به کسی ازار نرسونند باید کینه را از خودشون دور کنند لباسهای یکسان بپوشند و تمام فکرشان را به یک نقطه معطوف کنند (کعبه) و در نتیجه تمام انرژی مثبت ادمها در ان محوطه خاص موج میزنه برای همینه که هر کسی از این مراسم برمیگرده (خصوصا اگه اولین بارش باشه) میگه که هرگز چنین احساسی را تجربه نکرده و حتی گاهی احساسات و اتفاقات را به معجزات ان مکان تعبیر می کنه . و من چون اعتقادی به این مراسم ندارم تنها به این ترتیب می تونم باهاش کنار بیام .
خب از این هم بگذریم یه چیز دیگه برای من خیلی مهم بود اونم اینه که بعد از چند ماه مردم دوباره جرات کردند که به بهانه ای از خونه بیان بیرون . و این جای تقدیر داره ...
یه چیز دیگه هم دوست دارم بگم اما چون به این مطلب نمی خورده میگذارمش برای دفعه بعد ...
خوب فکر کنیم خوب عمل کنیم :))
|
Published atSunday, September 26, 2004 by kimia.
پاییز امد . خیلی ها یادی از مدرسه کردند . بگذارید من هم ... زندگی ما در این دوره همان شعرهای کتاب فارسی است که وقتی از حفظ می خواندم همیشه بیت اخرش را فراموش میکردم ...
***
همیشه که نمیشه همه چیز را درست حدس زد . همیشه که نمیشه در همه موارد قضاوت درست داشت . ما ادمها را نمیشود حدس زد ما نسل هیجانزده و ماجراجویی هستیم که مرز برایمان تعریف نشده . گاهی مرزهایمان دیوار اتاقمان است با پوسترهای مورد علاقه مان گاهی مرزمان یک قدم انسوی بی نهایت ... هیچ کس سعی نکند ما را در کتابها بنویسد تا قبل از اینکه کتابها را بفروشد نوشته هایش قدیمی شده ... تمام بایدهای که در دوران کودکی یادگرفتم در دوران جوانی با پوزخندی به شاید تبدیل شد ...
نام مرا چرا رها نگذاشتید من همیشه دلم می خواست که رها باشم . می دانم که نمی توانی مرا حدس بزنی خودت را ازار مده . تنها با من کنار بیا اگر بخواهم همه مرزهایم را برایت تعریف کنم تو مرا به زنجیر می بندی و در زیرزمین خانه حبس می کنی . اه راستی دیگر خانه ای با زیر زمین نمور باقی نمانده تو حتی برای رسیدن به در خانه هم باید پله ها را به سختی طی کنی ...
امروز به تو احتیاج داشتم که سوالی بپرسم . می خواستم بدانم سر چهار راه نزدیک دبستانم هنوز ان مرد فلج با ان انگشتان عجیب سوار بر سه چرخه اش که به مردم سکه می فروخت زنده است . او همیشه به من چشمک می زد و من می ترسیدم او روزی مرا بدزدد اما هرگز به تو نگفتم . حالا دوست دارم بدانم که زنده است ؟ شاید دوست دارم همه را از اول مرور کنم و بدانم که هر کس چه کار می کند اینها همه از کنجکاوی است همه هیجان دارد همان چیزی که نسل ما برایش مرز نمی شناسد . من از یک تا بینهایت عاشقم . چند بار پایم پیچ خورد اما هیچ کس نگفت که باید انرا گچ گرفت همه گفتند ترک مویی است استراحت کنی خوب میشود . من از قبل تا ابد نگاه می کنم اما به نظرم فرصت برای دیدن خیلی کم است فرصت بیشتری می خواهم . فرصت بیشتری تا جوان ماندن ...
|
Published atThursday, September 23, 2004 by kimia.
این برنامه که در مورد روزنامه شرق از کانال پی بی اس پخش شد ببینید ... بعدا شاید در موردش چیزی نوشتم .
ادرسش اینجاست روی همین کلیک کنید .
در این
ادرس می تونید با کامپیوتر با سرعت پایین ببینید .
در این
ادرس می تونید با کامپیوتر با سرعت بالا ببینید .
***
به فاصله کوتاهی بعد از پخش این برنامه هم مصاحبه چارلی رز را با کمال خرازی نشان داد . واقعا دیدنی بود .
راستش خیلی دوست دارم در مورد اینها بنویسم اما امروز خیلی روز شلوغی دارم .
راستی از
هاله خانوم عزیز برای لینکها خیلی ممنونم .
ساعت هفت و ربع صبح است . باید برم خیلی کار دارم .
|
Published at by kimia.
به نظر شما این ابتکاره که ادم با یه لیوان سوراخ سینک اشپزخونه رو برای پر کردن اب توش ببنده . اونم بعد از امتحان کلی لیوان و فنجون که درست کیپ سوراخ باشه ... بعد که کارش تموم میشه هر چی زور میزنه در نمیاد (لیوان) حتی بعد از اینکه به چهارده معصوم هم قسمش دادم نشد که نشد . مجبور شدم بشکنمش . مرده شور هر چی مرغ یخ زده است ببره . اصلا به من ابتکار گری نیامده !!!
چه اوضاعی بود داشتیم بحث داغی می کردیم که بابا هر کی رادیوتلویزیون داره که اپوزیسیون نیست . رادیو تلویزیون ایرانی یعنی تجارت . یعنی تو پول بده تا بهت حرف مفت تحویل داده بشه . تضمینی از یک سال تا بیست و پنج سال !
وقتی لیوان رو شکستم بهم گفت خیلی خب عصبانی نشو من تسلیمم !!! :)
|
Published atSunday, September 19, 2004 by kimia.
اسم این وبلاگ به مدت دو روز امروز خواهد بود .
این حرکت اعتراضی است در مقابل سانسور رسانه ها
و به معنی همفکری و موافقت من با حرکت گروههای اصلاح طلب نیست .
به امید ازادی
|
Published atThursday, September 16, 2004 by kimia.

viva mexico ... (today in class)
|
Published atSunday, September 12, 2004 by kimia.
بايد زمان بگذرد . انقدر بگذرد تا زمين ما دوباره زنده شود . زمين برای دوباره زنده شدن زمان زيادی می خواهد . انقدر زياد که من شانسی برای زندگی کردن در ان زمين زنده را نخواهم داشت ...
لطفا پتيشن مخالفت با اعدام و احکام غير انسانی در ايران را امضا نماييد . متشکرم
|