یک قطره ...

با اسم کيجا به دنيا آمد . چون کسی معنای کيجا را نمی دانست قطره ای از دريا شد . قطره ماند اما دريا نشد ...






روز شکرگزاری که مثل همیشه فقط بخوربخور بود . بعد از ظهرش هم توی یه پلاستیک اسم همه مون رو انداختیم و قرعه کشیدیم که هر کسی واسه کی کادوی کریسمس بخره . واسه اینکه اگه اینکار رو نکنیم خدا می دونه چند تا کادو باید بخریم و ورشکست بشیم . اسم جاری ام افتاد به من . و اسم من افتاد به یه خانم خیلی خیلی باسلیقه ای که همه دلشون می خواست اسمشون بیفته به اون و اسم همون خانم باسلیقهه افتاد به همسرم :))
فردای روز شکرگزاری همه فروشگاهها از قبل تبلیغ می کنند که چه اجناسی رو با چه قیمتهای ارزونی حراج می کنن اگه کسی واقعا چیزی بخواد باید پنج صبح بره دنبالش چون از اون موقع است که فروشگاهها رو باز می کنن و مردم میرن خرید . من امسال می خواستم دوربین دیجیتال بخرم اما درست در اخرین لحظه وقتی توی فروشگاه بودم نظرم عوض شد و دو تا جاروبرقی خریدم که هر کدوم فقط ده دلار بود . یکی واسه خودم و یکی هم واسه همون خانم باسلیقهه که از طرف همسرم کادو کریسمسش باشه . قیمت تلویزیون سی و دواینچ فلت اسکرین 80 دلار . دی وی دی پلیر40 دلار . فلت گریل 14 دلار . اب میوه گیری 4 دلار . لباس و کفش و اینجور چیزها هم خیلی ارزون ...
عصر همون روز وقتی رفتم سر کار دیدم چه جمعیتی انجاست . تمام درختهای کریسمس رو خریده بودن . انقدر گل و روبان و سبد کریسمس و چراغ تزیین و شمع فروش رفته بودم که دیگه چیزی باقی نمونده بود . همیشه فکر می کنم خوبی اش اینه که هر کسی با هر درامدی می تونه خوشحال باشه . خیلی از فروشگاهها هستند که جنسهای مختلف رو که توی فروشگاههای معروف فروش نرفته می ارن و با قیمت خیلی مناسب می فروشن . اگه کسی انقدر وضعش خوب نباشه که بتونه از فروشگاههای خوب خرید کنه می تونه توی این نوع فروشگاهها جنسهای خوبی پیدا کنه . معمولا مردم توی فروشگاههای مواد غذایی هر چیزی می خرن یه دونه هم واسه دونیت می خرن و جلوی در فروشگاهها پر از بسته هایی میشه که مردم دونیت می کنن . خصوصا نزدیک روز شکرگزاری و روز کریسمس .
امیدوارم سال جدیدی که می اد واسه همه مردم دنیا سال خوبی باشه . امیدوارم من هم بتونم یه دوربین دیجیتالی بخرم که چند تا عکس بگذارم اینجا ...

|





به نظر می رسه که همیشه چیزی هست که روی ذهن ادم تاثیر مثبت بگذاره تجربه خوبی باشه و بتونه در موارد مشابه ازش استفاده کنه .
ما از هفته پیش برای یه مهمونی که بازم جمع کوچیک ایرونی ها اکثریتش رو تشکیل می دن دعوت شدیم . جشن تولد بود اما جالبی اش در این بود که تولد رو پدر و مادر متولد ترتیب داده بودن و متولد هم ازش خبر نداشت یعنی بهش گفته بودن فلان روز برای سالگرد ازدواج یه زوج ایرونی دیگه دعوته اونم قرار بود که بیاد . ما همه ساعت شش توی کلاب جمع شدیم متولد از همه جا بی خبر هم ساعت حدود هفت و نیم با یه کادو وارد شد که همه مون براش اهنگ تولدت مبارک رو خوندیم . تا اینجای جریان شاید برای خیلی ها این اتفاق افتاده باشه اما برای من جالب ترین قسمتش این بود که پدر و مادر این متولد سالها بود که از هم جدا شدن و توی دو تا ایالت دور از هم زندگی می کنند و امسال تصمیم گرفتند که برای چهلمین سال تولد دخترشون بدون اطلاعش این مهمونی رو راه بندازن . مادر متولد در خونه همسر سابقش یک روز پنهان شده پخت و پز کرده بود و حسابی زحمت کشیده بود . پدر متولد هم تمام روز از نوه ها مراقبت کرده بود که یه موقع جریان درز پیدا نکنه . دیشب همه شاد و خندون بودند . خوردن و رقصیدن و دیدار تازه کردن . در صلح و صفا و شادی .
می بینین چقدر ادمها تحت تاثیر محیط قرار می گیرن . نه تنها انها که تونسته بودن بدون هیچگونه اشفتگی فکری و غرض ورزی و کینه توزی به این جریان فکر کنند و با هم مشورت کنن و تصمیم بگیرن و هم ما که در این جشن شرکت کردیم خیلی راحت با این جریان برخورد کردیم و خیلی هم برامون عجیب نبود مثل خیلی از عادات دیگه ای که کم کم داره جز قوانین ذهنی ما میشه .
البته عادت کردن به این نوع رفتارها اولش زیاد راحت نیست خصوصا اگر در یه خانواده سنتی بزرگ شده باشی اما بعد از یه مدت کوتاه همه چیز به نظر طبیعی می اد انقدر عادی میشه که انگار خلافش با عقل جور در نمی اد ...

|


این دو سه روز گذشته اون حالی که بر من گذشت خدا برای هیچ کافری نیاره . ویروس سرماخوردگی که از یه طرف داشت خونه زاد میشد و ولکن معامله هم نبود . سردرد امانمو بریده بود . تب کرده بودم . فشار خونم پایین بود و از بی حالی نمی تونستم حرف بزنم . هر چی می خوردم گلاب به روتون بالا می اوردم . از طرفی زد و روکش دندون نیشم هم افتاد که دیگه قوز بالاقوز شد . خدا سایه این فرشته به قول خودش بی بال و پر رو از سر ما کم نکنه . هر کاری از دستش بر می امد کرد . تمام سر و صورت و کله ام رو ویکس مالید که شاید سردردم خوب بشه . تا تونست مایعات و مواد غذایی کم حجم و مقوی بهم داد . یه کم که بهتر شدم شیرموز و عسل و اینشور و بعدش هم قرص مسکن و ویتامین . شبها هم واسه اینکه بتونم با این همه درد بخوابم بهم نایت کوایل می داد که جاتون خالی چیزی از مواد مخدر کم نداشت چنان منو به دنیای خلسه می برد که دیگه نمی خواستم به این دنیا برگردم .
امروز حالم خیلی بهتر شد . تونستم از جام بلند شم یه دوری توی خونه زدم دیدم این عزیز دل من انقدر شسته و سابیده که همه چیز برق می زنه . میگه می خواستم ویروسها از این خونه برن . خلاصه اینکه خیلی شرمنده کرد .
هوا تقریبا سرد شده . البته شنیدم که تورنتو برف امده . اینجا از این خبرها نمیشه تا شب کریسمس که واقعا در نوع خودش معجزه ای میشه و برف می باره . این چند سال همینطور بوده . واقعا از ته دل ارزو می کنم که سال جدید خیلی بهتر از این سالی باشه که داره میگذره . از حالا تقویم های سال دوهزار و شش با تبلیغات پیتزا یا معاملات ملکی ها و کمپانی های مختلف به دستمون می رسه . معمولا بعد از روز شکرگزاری مردم شروع می کنن به تزیین کریسمس و گذاشتن درخت که ما البته از هفته پیش این کار رو کردیم دلیلش هم این بود که وقتی درخت رو خریدم همون موقع گذاشتمش گوشه اتاق .
البته همه زندگی ما به جشن شکرگزاری و کریسمس ختم نمیشه همیشه یه چیزهایی هست که ادم ترجیح میده کمتر در موردش حرف بزنه مثل دلتنگی ها مثل شوک زدگی ها از بعضی از خبرها مثل انتظار ...
بازم باید صبر کرد ...

|


مجتبی سمیعی نژاد از وبلاگی های زندانی ای است که همون اوایل دستگیری اش وبلاگی ها پتیشن امضا کردن و برای ازادیش لوگو ساختن بعد از اون که طبق اخرین خبر به دوسال زندان محکوم شد انگار یه جوری سر و صداها خوابید و همه از نگرانی در امدن . اون در حال گذران دو سال از بهترین سالهای جوونی اش در زندانه . امیدوارم هیچوقت فراموش نشه ...
امروز موقع کار فکر می کردم که اگه بین این همه مشتری ای که ازم سوال می کنن یه ایرونی با لهجه رشتی پیدا میشد و یه سوالی می پرسید حاضر بودم که هر چی خریده من حساب کنم . درست همون موقع دیدم یه خانوم نسبتا میانسال بهم نزدیک شد و با انگلیسی دست و پا شکسته ای که لهجه افغانی داشت ازم یه سوالی کرد . خنده ام گرفت و بردمش بهش چیزی رو که می خواست نشون دادم . گفت نه اینو که نمی خوام ان چیزی که می خوام یه چیز دیگه است . گفتم متاسفانه نداریم و برگشتم سر کارم . ده دقیقه بعد امد پیدام کرد و گفت : اینهاش ! اینو می خواستم خودم پیداش کردم :)) دیدم اون چیزی که پیدا کرده با اون چیزی که توضیح داده زمین تا اسمون فرق داشته .
اون روزهایی که طوفان کاترینا ایالتهای جنوبی رو خراب کرد وضع بنزین خیلی بد شده بود هم گرون هم کمیاب . مردم می ترسیدن که قیمت بنزین همانطور بالا بمونه . اون موقع خیلی غر زدم حالا بعد از یکی دو ماه قیمت بنزین حتی کمتر از زمان قبل از طوفان کاترینا شده . گالنی 2.35 که حتی از یک گالن شیر هم ارزونتره (3.25)
دیگه اینکه ... امروز تولد همسرم است کادو رو چند روز زودتر ازم گرفت و جشن رو هم قراره شنبه بگیریم که چند نفری دور هم جمع بشیم . امروز تنها نشونه تولدش این بود که من صد دفعه براش اهنگ تولدت مبارکه رو خوندم :)) خیلی خوشحالم که سالهای پیش به دنیا امده چون در غیر اینصورت معلوم نبود که من الان در چه وضعیت متفاوتی ممکن بود زندگی کنم . دست تولید کنندگان درد نکنه :))

change

|


همین اخر هفته گذشته چند تا خانواده دور هم جمع شدیم . توی جمع دوستانه همیشه همه نوع سنی هست کوچکترین ایرونی شهر ما سه ساله است بزرگترین هفتاد و پنج ساله . البته نه از اون هفتاد و پنج ساله های از کار افتاده و بازنشسته . یه اقاییه که خیلی هم اتفاقا فعاله . کلاس رقص میره هر روز یکساعت پیاده روی می کنه همیشه مرتب و شیک می پوشه در ضمن کار اصلی اش نگهداری از سه تا نوه شه که یه جفتشون دوقلو هستن . هر سال دو ماه هم میره وطن . هنوزم در فکر تجدید فراشه :)) این دفعه حرف از خرید خونه توی تهران می زد و می گفت دلش می خواد وقتی میره دیگه مزاحم فامیل نشه و یه راست بره خونه خودش . پرسیدم کجا رو بیشتر ترجیح میدین ؟ گفت : اونجا خوشحالم اینجا راحت . جوابش کوتاه بود اما یه عالم حرف توش داشت . فکر کردم اینجا که هستیم فاصله بین خوشحالی و راحتی چقدر زیاده ؟ به اندازه شانزده هفده ساعت با هواپیما و به اندازه تمام خاطرات سی ساله !
یه چیزی هست که اون قدر می تونه ادمو پابند کنه که از اون خوشحالی دل بکنی اما همیشه بهش فکر کنی .
به اون ایرونی سه ساله که نگاه می کنم شباهتی به سه سالگی من نداره . میدونم که هیچوقت نمی گه اونطرف خوشحالی ام هست . هر چی هست واسه اون همین جاست ...

|


نمیدونم به چه دلیل این اطلاعیه اینقدر برای همه مشکل ایجاد کرده حتی امروز توی خبرهای سایت پیک نت هم بهش اشاره شده بود . درسته که از نظر نگارش مشکل داره اما از نظر معنا اصلا بار معنایی منفی نداره .
اگر تصور کنیم که وحدت نوین جهانی اسم یک گروه است که به هر دلیلی اعضایش را برادر وحدتی و یا خواهر وحدتی می نامند تا حدودی مشکل حل میشود .
با اجازه مافوق ترین نیروی قدرت و عظمت جهانی (به نام خدا)
سعادت درخشنده وحدت نوین جهانی (یعنی یکی از بالاترین درجات این گروه )
برادر وحدتی (ویرگول)علی اشرف کشاورز (ویرگول) رهبر وحدت نوین جهانی (ویرگول) و خواهر وحدتی (ویرگول) فخر السادات افضلی (که به علت تشابه اسم با خواهر وحدتی دیگر فکر کنم باید خواهرواقعی اش باشه )
یزدان مقتدر دانا و توانا را سپاس که خواهر وحدتی (ویرگول) افتخارالسادات افضلی (ویرگول) از جسم ثقیل به فضای لطیف تحول یافت . این تحول را صمیمانه تبریک می گوییم .
حالا فکر کنیم که اصلا حرف از مردن نیست اگر این گروه اعتقاداتی داشته باشند که کسی در مرحله ای انقدر متحول میشود که از مادیات این دنیا چشم می پوشد و به مرحله معنوی ای می رسد که مایه افتخار است تقریبا این اطلاعیه به نوعی یک تبریک صمیمانه است . حالا تصور کنیم که اصلا افتخار السادات فوت کرده باشه با اعتقادات این گروه که نامش وحدت نوین جهانی است تبریک گفته شده .
بگذارید این رسوم یکسال سیاه پوشی ضجه و فغان سوم و هفتم و چهلم و سال کمی تعدیل شود . بگذاریم رفتن و مردن انقدر زشت و غمیگن نباشد که مایه ترس شود . من اگرخدای نکرده از این دنیا رفتم خوشحال میشوم کسی چنین اطلاعیه ای برایم بنویسد ... :))

رفتم سرچ کردم دیدم کاملا درسته . این وحدت نوین جهانی اسم یک گروه است . می تونید در لینک ببینید .

|


دیروز تقریبا ساعت هفت شب بود که از طرف فروشگاهی که کار میکنم زنگ زدن خونه مون . مدیر قسمتی بود که من کار می کنم . به همسرم گفت که امروز مسوول بازرسی کل فروشگاهها که تعیین رکورد می کنه امده بود بازرسی . توی تمام قسمتهایی که بازدید کرد از همه بیشتر از قسمتی تعریف کرد که کیمیا کار می کنه . پرسیده اسم کسی که این قسمت کار می کنه چیه و کلی تعریف کرده . زنگ زده بود که تشکر کنه و بگه که خیلی خوشحاله من اونجا کار می کنم . قبلا هم گفتم توی این شهر ساحلی کوچیک که ما زندگی می کنیم فقط پانزده تا خانواده ایرونی هست یعنی به نسبت تعداد ملیت های دیگه یه چیزی حدود صفره . وقتی که می خواستن استخدامم کنن یه کمی مردد بودن اما حالا بیشترشون هر روز بهم میگن که خیلی خوشحالن با من اشنا شدن .
ادمها با هر شغل و شخصیت و رنگ و مذهب و ملیتی که باشن نماینده یه گروهند . فرقی نمی کنه که توی کشور خودمون باشیم یا نباشیم . البته وقتی که توی یه محیطی زندگی می کنیم که جز اقلیت هستیم بیشتر این نمایندگی اهمیت پیدا میکنه . خوشبختانه با تمام مضرراتی که حکومت فعلی ایران برای هویت ایرانی های خارج از کشور داشته هنوز هم ایرانی ها همه جای دنیا وجهه خوبی دارند . به این معنا که نسبت افراد مسوول و موفق بیشتر از افراد لااوبالی و مشکل زا بوده . برای اینکه این نسبت همچنان باقی بمونه ما همه مون یا به عبارتی دیگه تک تک ما باید همیشه یادمون باشه ما نماینده زنان یا مردانی هستیم که نمایندگی ملیت مون رو به عهده داریم .
به قول همسرم اگه یک نفر که هویت ایرانی داره در محیط کاری اش فرقی نمی کنه که چه نوع کاری باشه با وجدان کار کنه سخت کوش باشه مسوول و موفق باشه همیشه در ذهن یه عده ای که اون رو می شناسن تصویر خوبی به وجود اورده که می تونه راهگشای ده ها ایرانی دیگه باشه که شاید یه روزی در همون موقعیت قرار میگیرن .
این موضوع فقط در زمینه کاری نیست شاید همه ما به عنوان یک همسر دوست همسایه همین نمایندگی رو به عهده داریم . پس همیشه مد نظرمون باشه که ما فقط مسوول رفتار خودمون نیستیم ما نماینده گروهی هستیم که به علت اقلیت در یک کشور همیشه عهده دار به وجود اوردن یک ذهنیت مثبت در اکثریت جامعه ایم .
------------------------------------------------------------------------------------------------

* این قالب جدید که مشاهده میشه دست پخت خوشمزه نازلی دختر ایدین از وبلاگی های قدیمیه وبلاگشهره . برام کارش خیلی ارزش داره چون اولا هدیه ای از اون طرف آبه و ثانیا تو این روزهایی که هیچکس حتی حوصله خودشم نداره و صدها جور فکر مشغوله بدون تقاضای من و از روی لطف و محبت این کار قشنگ رو انجام داده . نازلی جان بی نهایت متشکرم .
** روز دوشنبه که هالوین بود ما به یه مهمونی دعوت شدیم متاسفانه نشد که از کوچولوهایی که میان دم در و شکلات میگیرن عکس بگیرم . این شد که الان دستم خالیه . به بزرگی خودتون ببخشین .

|



About me

Email

    1ghatreh[at]Gmail[dot]com

Links