یک قطره ...

با اسم کيجا به دنيا آمد . چون کسی معنای کيجا را نمی دانست قطره ای از دريا شد . قطره ماند اما دريا نشد ...





E-mail this post



Remember me (?)



All personal information that you provide here will be governed by the Privacy Policy of Blogger.com. More...



همین اخر هفته گذشته چند تا خانواده دور هم جمع شدیم . توی جمع دوستانه همیشه همه نوع سنی هست کوچکترین ایرونی شهر ما سه ساله است بزرگترین هفتاد و پنج ساله . البته نه از اون هفتاد و پنج ساله های از کار افتاده و بازنشسته . یه اقاییه که خیلی هم اتفاقا فعاله . کلاس رقص میره هر روز یکساعت پیاده روی می کنه همیشه مرتب و شیک می پوشه در ضمن کار اصلی اش نگهداری از سه تا نوه شه که یه جفتشون دوقلو هستن . هر سال دو ماه هم میره وطن . هنوزم در فکر تجدید فراشه :)) این دفعه حرف از خرید خونه توی تهران می زد و می گفت دلش می خواد وقتی میره دیگه مزاحم فامیل نشه و یه راست بره خونه خودش . پرسیدم کجا رو بیشتر ترجیح میدین ؟ گفت : اونجا خوشحالم اینجا راحت . جوابش کوتاه بود اما یه عالم حرف توش داشت . فکر کردم اینجا که هستیم فاصله بین خوشحالی و راحتی چقدر زیاده ؟ به اندازه شانزده هفده ساعت با هواپیما و به اندازه تمام خاطرات سی ساله !
یه چیزی هست که اون قدر می تونه ادمو پابند کنه که از اون خوشحالی دل بکنی اما همیشه بهش فکر کنی .
به اون ایرونی سه ساله که نگاه می کنم شباهتی به سه سالگی من نداره . میدونم که هیچوقت نمی گه اونطرف خوشحالی ام هست . هر چی هست واسه اون همین جاست ...


About me

Email

    1ghatreh[at]Gmail[dot]com

Links