یک قطره ...

با اسم کيجا به دنيا آمد . چون کسی معنای کيجا را نمی دانست قطره ای از دريا شد . قطره ماند اما دريا نشد ...






همون اوایل که امده بودم اینجا با یکی از دوستان خیلی قدیمی همسرم اشنا شدم که نمونه اش را شاید کمتر بشه این روزها در ایران خودمان پیدا کرد . از اون تیپ مردهای قوی هیکل و دل رحم که منو به یاد لوطی های محله های قدیم می انداخت . تفاوتش با انها در میزان تحصیلاتش بود که تعجب برانگیز بود . همسرم از خاطراتش در این سالهای ربع قرن دوستی داستانهای جالبی تعریف کرده بود و در اخر همه داستانها اضافه می کرد که اگر روزی کسی نباشه که بشه بهش اعتماد کرد یادت باشه که فلانی همیشه هست ...
متاسفانه هفته قبل متوجه شدیم که دچار بیماری سرطان شده و انقدر این بیماری سریع در بدنش پخش شده که دکتر فقط 25 درصد امید زنده موندن بهش داده . اینجا به این راحتی ها نمی گذارن کسی از دست بره بنابراین خیلی سریع شیمی درمانی رو شروع کردن . روی همون اخلاق هایی که داره گفته دوست ندارم هر روز بهم زنگ بزنین و حالم رو بپرسین و دلداریم بدین . من خودم با این جریان کنار می ام و می دونم چطوری باید باهاش بجنگم .
دیروز شنیدم که رفته قبل از اینکه موهاش بریزه کچل کرده ...
می دونین هر روز هزاران نفر از این دنیا میرن و همشون هم برای اطرافیانشون عزیزند . زندگی همیشه اخرش توی یه نقطه تموم میشه . اما با تمام این حرفها ادم دلش می گیره وقتی می بینه یه سری ادمها که از بین می رن دیگه مثل انها به دنیا نمی ان . نسل شون داره از بین میره . منظورم ادمهاییه که همیشه اماده فداکاری واسه خودی و بیگانه باشن . بشه روی حرفشون حساب کرد . اصیل و خانواده دار باشن . در عین حال فروتن و خاکی باشن . همیشه حواسشون به همه دور و برشون باشه . واسشون خانواده حرمت مخصوص داشته باشه . همیشه بگو و بخند باشن و ادم تصور کنه کوه این ادمها رو تکون نمیده . همون تیپ ادمهایی که همیشه میگن طرف خیلی مرده .
نسل این جور ادمهای قوی داره از بین میره . دلم بیشتر واسه این چیزها میسوزه ...

|


- امام هادی مگه امام دوازدهم نیست؟
من : نه . اون مهدیه اما گاهی هادی هم صداش می کنن .
- من فکر می کردم امام رضا امام نهمه .
من : نه امام هشتمه . وقتی قسم می خوری میگی چی ؟
- میگم به خدا .
من : ضامن اهو کیه ؟
- خودش .
من : حالا چه فرقی می کنه .
- اخه ده روز توی ایران عزای عمومی اعلام شده . یعنی بانکها و روزنامه ها و ادارات دولتی تعطیله ؟
من : نه . یعنی اینکه از ساز و دهل خبری نیست .
- مگه قبلش بود .
من : چی بگم والا .

|


مکالمه تلفنی همسرم و مادرم :
همسرم : خیلی خسته ام . ایکاش میشد از مشکلات فرار کرد و رفت یه گوشه ای دور از این همه مشغله زندگی کرد مثلا یه مزرعه می خریدیم با چند تا مرغ و جوجه ...
مادرم : حالا که فعلا انفولانزای مرغی امده از این فکرها نکنید . دنبال یه راه چاره دیگه باشین .
:))))

|


بعضی وقتها ادم توی یه موقعیتی قرار میگیره که خیلی بیشتر از ظرفیت شه . بعد از تصمیم جابه جایی (به یه خونه موقتی ) انگار همه چیز دست به دست هم داده که ناراحتی ها چند برابر بشه . در کنار همه ان چیزهایی که حوصله توضیح دادنش رو اصلا ندارم یه نامه هم از اداره مهاجرت به دستمون رسیده که بنده دو هفته دیگه باید برم امتحان سیتی زن شیپی بدم . دفعه قبل که حدود پنج ماه پیش بود فکر میکردم باید امتحان بدم اما فقط انگشت نگاری کردند حالا توی این وانفسای اسباب کشی که قرار بود چند ماه دیگه انجام بگیره اما به ضرورت الان داره انجام میشه من باید نگران امتحان هم باشم . صبحها که از خواب بیدار میشم یادم نمی اد توی کدوم خونه هستم . بعد که یادم می اد دیگه دلم نمی خواد اصلا بیدار میشدم .
پیش می اد دیگه . همیشه که نمیشه روی یه خط صاف جلو رفت گاهی فراز و فرود ها شیب شون خیلی زیاده . دعا کنید با کله زمین نخوریم ...

|


major religions of the world
این لینک را گذاشته ام برای اینکه بدانیم مسیحیت و دیگر ادیان به غیر از اسلام در سالهای اخیر بزرگنمایی نشده اند .

|



امروز یعنی روز ولنتاین ساعت چهار بعد از ظهر در حالیکه از خستگی خوابم برده بود با صدای در خونه بیدار شدم و از همسرم یک کارت خیلی قشنگ با دو قلب قرمز بزرگ توش و یه نوشته خیلی مرتبط به ارتباط مون رو دریافت کردم :))
شرمنده شدم که اصلا وقت نکرده بودم براش چیزی تهیه کنم . هدیه ام که قبلا ازش حرف زدم بلیط دو طرفه به کانادا است که برم به دیدن خواهرام . افرین به انهایی که این وبلاگ رو می خونن و می دونن چی می تونه اینقدر منو خوشحال کنه . ما امشب سه تا تخم مرغ نیمرو کردیم و با گوجه فرنگی و پنیر و پیازچه بهترین شام ولنتاین رو در کنار هم با لذت خوردیم . جای شما خالی . از من به شما نصیحت هیچ چیزی جز صداقت نمی تونه یک رابطه رو صیقل بده و براقش بکنه .
روز عشاق به همه شما مبارک

|



اینجا طبق معمول به مناسبتهای مختلف اجناس رو به قیمت ارزونتر حراج می کنند . چون پس فردا روز ولنتاین (روز عشاق) است همه مردم از چند روز پیش در حال خرید کادو و شکلاتهایی با بسته بندی های قلب و پاپیونهای قرمزند . بیشتر مغازها رز قرمز با تزیین خرسهای کوچک اسباب بازی و بادکنکهای خوشگل قرمز و صورتی دارند . بعضی از خونه ها هم پرچم قلب جلوی خونه اویزون کردن .
راستش من هفته پیش هدیه ام رو زودتر گرفتم . قیمت هدیه من دویست و هفتاد و پنج دلار بود . درست ماه دیگه همین موقع ازش استفاده می کنم بعد از مصرف حتی یک دلار هم نمی ارزه . خوردنی یا پوشیدنی نیست جز وسایل خونه هم نیست . توی جیب جا میشه . فقط می تونم یکبار ازش استفاده کنم
اگه حدس زدین چیه ؟

|





بزرگراههایی که به شهرهای بزرگ اطراف محل زندگی مون مربوط میشه برایم جدیده واسه همین موقع رانندگی کمی دستپاچه میشم . دیروز رفتم مرکز خرید خیلی بزرگی که تا خونه ما نیم ساعت فاصله داره . دو سه ساعتی گشتم و یه کمی هم خرید کردم . کم کم داره از اینجا هم خوشم می اد . شیبهای تند جاده که از کنار جنگل های طبیعی می گذره و دریاچه زیبایی که در فاصله ده دقیقه ای خونه است بهانه خوبیه واسه از خونه بیرون رفتن . وقتی به شهر می رسی همه چیز خلاصه میشه توی ترافیک و تابلوهای خروجی که اگه اشتباه کنی مجبور میشی شهر رو دور بزنی . با تمام این حرفها وقتی که دیر چراغ راهنما میزنی و با مهربونی بهت راه میدن که مسیرت رو عوض کنی یا وقتی که برای پیدا کردن راه سرعتت رو کم می کنی اما هیچکس بوق نمی زنه از ته دل خوشحال میشی که مردم دور و برت به اندازه کافی و لازم انسانن . همیشه دست بلند می کنی و با اشاره تشکر می کنی انها هم جواب میدن . همه اینها خیلی سریع اتفاق می افته و انقدر در روز تکرار میشه که میره توی ذهنت . یه کار غیر ارادی لازم و مثبت .
چقدر واسه ما ایرونی ها سلام کردن مردم نااشنا به هم مسخره است چقدر عذر خواهی واسه تنه زدن یا رد شدن بی معنیه چقدر در رو نگه داشتن واسه نفر بعدی جا نیفتاده است . همه اینها رو اینجا همینطوری یاد می گیریم . یعنی انقدر تکرار میشه که میره توی ذهن .
بدیش اینه که کم کم ادم تغییر میکنه و دیگه شباهتی به انهایی که این چیزها رو تمرین نکردن نداره . انوقته که شکاف پیدا میشه . انوقته که برای تو دیگه تحمل رفتار ادمهایی که عاشقشونی سخته . اسمشون رو دوست داری بهشون میگی هموطن . اما نمی تونی رفتارشون رو تحمل کنی . همه این مشکل رو با کسایی که گاهی برای مسافرت کوتاه می ان اینجا دارن . انها به ما میگن چقدر عوض شدین ما هم به انها می گیم .
چند ماه بعد که می خوان برن انها هم یه کمی عوض شدن . اما وقتی تمرین نمی کنن همه چیز فراموششون میشه . همه چیز غیر از چند تا عکس که فقط واسه ژست گرفتن توی کیفشون گذاشتن ...

|


سندیکا
از اعتصاب کارگران و کارمندان شرکت واحد اتوبوسرانی حمایت می کنم .

|


طی یک عملیات کاملا ماجراجویانه ما روز چهارشنبه هفته گذشته تصمیم گرفتیم که جهت مطالعه در مورد تغییر محل زندگی مان برای مدت نه چندان طولانی در یک منطقه بسیار خوش اب و هوا و بکر از نظر طبیعت خونه ای اجاره کنیم . محلی که انتخاب کردیم تا منزل خودمان سه ساعت فاصله دارد . از قضا صبح روز پنجشنبه یک خونه کاملا مناسب به طور صد در صد شانسی نصیبمان شد . به سرعت برگشتیم . روز جمعه و شنبه نصف وسایل منزل را که شامل ضروریات زندگی است در یک یوهال جاسازی کرده و روز یکشنبه را به خالی کردن ان در منزل جدید گذراندیم . در مسیری که می پیمودیم همسرم با تلفن همراهش ترتیب وصل اب و برق و کیبل تلویزیون را داده و تنها وصل تلفن و کیبل کامپیوتر تا دیروز به تاخیر افتاد .
به نظر من اینجا سرعت انجام کارها دیوانه وار است !!! امروز چهارشنبه تقریبا یک هفته از تصمیم ما می گذرد و ما کاملا در منزل اجاره ای جدید جا افتاده ایم . تا امروز سه مهمانی داده ایم و کلی گل و شیرینی خوش امد برایمان اورده اند . خوشحالیم که چند ساعتی به بستگان و دوستان نزدیک تر شده ایم . اینجا که هستیم از هر جهت که برویم در فاصله بیست دقیقه ای دوستی یا اشنایی برای دیدار داریم .
دلم برای خانه مان در شهرساحلی قدیمی تنگ شده . همسایه روبرویی منزل قدیمی مان زحمت پست قبض های ماهانه را می کشد . من هنوز هم تردید دارم که کار درستی کرده ایم . هر چه که هست تا اینجا به خوبی پیش رفته . باید به اینده امیدوار بود ...

|

About me

Email

    1ghatreh[at]Gmail[dot]com

Links