یک قطره ...

با اسم کيجا به دنيا آمد . چون کسی معنای کيجا را نمی دانست قطره ای از دريا شد . قطره ماند اما دريا نشد ...





شب کریسمس هم به خوبی و خوشی گذشت به یه مهمونی خیلی گرم و بزن برقص دعوت شده بودیم که خیلی عالی بود . توی مهمونی یه جوری شد که انگار مسابقه رقصه و هر کسی با همسرش یه دور می رقصید و از روی دست زدنهای مهمونها معلوم میشد که چقدر قشنگ می رقصن از طرفی چند تا خانوم مجرد هم توی مهمونی بودن که چون مسلما زوج نداشتند مونده بودن با کی برقصن خلاصه بند کرده بودن به یه اقای مسن و با نمک که باید با همه خانومهای مجرد برقصه . انقدر خنده دار بود که خدا میدونه . بقیه مردها سر به سرش می گذاشتن و میگفتن که اخر عمری بختت بلند شده و بیا یه دستی به سر ما هم بکش و انقدر گفتن و گفتن تا خانوم اقا مسنه گفت که دیگه حق نداره برقصه و بعد از یه دور رقص کردی دو نفره که خدایی روی همه ما رو سفید کردن و با نهایت تشویق مدعوین مهمونی با خوشی و خرمی پایان گرفت .

توی دعوتهایی که در شب یلدا از وبلاگی ها میشد که از خودشون بنویسن تمام وبلاگهای مورد علاقه من قبلا دعوت شده بودن من فقط از پرنیان (وبلاگ پرنوشت ) می خوام که بنویسه که البته متاسفانه وبلاگش رو بسته . پرنیان جون اگه اینجا رو می خونی می تونی توی نظرخواهیم یا ایمیل 5 تا مورد بنویسی من اینجا وارد کنم . قربان شما

|


کسی ما را شب یلدا دعوت نکرد خودمون هم اصلا شب یلدا رو جشن نگرفتیم . البته این شبها انار و اجیل زیاد خوردیم اما معنی اش این نبود که این ها مخصوص شب یلدا است . وبلاگی هم که سال به سال به روز نشه هیچکس یادی ازش نمی کنه و به طور قطع کسی هم ازش دعوت نمی کنه که در بازی شب یلدا شرکت کنه . اما از اونجایی که من خیلی خودم رو دوست دارم و دلم نمی خواست به این علت ارزو به دل بمونم و خدای نکرده بهم ضربه (تلنگر) روحی وارد بشه تصمیم گرفتم خودم از خودم دعوت کنم که 5 نکته در مورد خودم بنویسم :
اولی اش این که همیشه فکر می کنم من متعلق به این دنیا نیستم چون کسانی که عقاید منو میدونن فکر میکنن که خیلی وحشتناکه و ازمن کناره گیری می کنند و اونهایی که من را دوست دارند و می پذیرند هیچ خبری از اون عقاید ندارند و معتقدم در سالهای خیلی خیلی اینده عقاید الان من به عنوان یک مکتب درخواهد امد و مردم زیادی به ان خواهند گروید و زندگی خیلی بهتر از این خواهد شد که الان هست .
دومی اش اینکه من عاشق سفرم و حاضرم که هر کاری بکنم و در عوضش برم مسافرت . فرقی هم نمی کنه کجا باشه ! اصولا از مقصد بدم می اد و فقط مسیر مسافرت برام لذت بخش است .
سومی اش اینکه من و یکی از بهترین دوستان دوران نوجوانی و جوانی ام تشابه زیادی به هم داشتیم مثلا اسمهامون یکی بود هر دو تا مون بچه وسط بودیم و هر دو تامون دوتا خواهر داشتیم . بعد از سالها فاصله و دوری وقتی دوباره به برکت اورکات پیداش کردم دیدم همین الان هم اون همون تجربیاتی رو از سر می گذرونه که من می گذرونم و این برام خیلی جالبه .
چهارمی اش اینکه عاشق مردنم . اما به شدت از دکتر امپول مریضی بیمارستان و بوی مواد ضد عفونی کننده می ترسم . خلاصه با خدا قرار گذاشتم اگه قراره بمیرم از طریق مریضی نباشه .
پنجمی اش اینکه دوست دارم اگه یه روزی یه دختر داشتم اسمش رو بگذارم کیمیا .
بازم می تونم بنویسم اما دیگه تا همین جا رو تحمل کردین کافیه و منم خیلی ممنونم که اینها رو می خونین .
سبز باشید

|




خودم هم نمی دونم چرا ادم وقتی یه خونه مثل این وبلاگ داره بهش سر نمی زنه و با اینکه هزار تا اتفاق جالب و غیر جالب هم براش پیش می اد حس اش نیست که بیاد در موردش بنویسه . امیدوارم این موج بی احساسی نسبت به وبلاگم موقتی باشه و در سال جدید میلادی که تا چند روز دیگه از راه می رسه تموم بشه . این یکی از قولهایی که به خودم دادم .
مسافرت روز شکرگزاری که البته در واقع هفته شکرگزاری شد خیلی خوش گذشت و برای من که در شرق زندگی می کنم غرب این مملکت همیشه جذاب و دیدنی است . خصوصا شهر زیبای لاس وگاس که جدا از بازی و قمارش که کمتر برای من جذابیت داشت دیدن هتلهای فوق العاده زیبا اش که هر کدوم شبیه به یک موزه است واقعا بی نظیر بود . زمان خیلی سریع گذشت طوری که بعد از یک هفته احساس می کردیم فقط دو روز اونجا بودیم و چقدر دلمون می خواست یک هفته دیگه هم بمونیم اما خب دیگه زندگی رو که نمی شد ول کرد و باید نخود نخود برمی گشتیم خونه خود .
اینجا هم که بیشتر خونه ها درختهای کریسمس شون رو تزیین کردن و جلوی خونه رو با چراغهای رنگی تزیین کردن و حسابی حال و هوای کریسمس توی فروشگاههای پر از اجناس کادویی با بسته بندی های خوشگل دیده میشه .
ما هم درختمون رو گذاشتیم پشت یه پنجره بزرگ که از بیرون حسابی دیده میشه . چراغهاش هم چون از نوع فایبرابتیکه هر لحظه رنگش عوضش میشه واسه همین من خیلی دوستش دارم .
هیچ کس نمی خواد واسه من یه دوربین دیجیتال هدیه بخره ! گفتم که بدونید واسه همین کمتر عکس می گذارم اینجا .
فعلا ...

|

About me

Email

    1ghatreh[at]Gmail[dot]com

Links