کسی ما را شب یلدا دعوت نکرد خودمون هم اصلا شب یلدا رو جشن نگرفتیم . البته این شبها انار و اجیل زیاد خوردیم اما معنی اش این نبود که این ها مخصوص شب یلدا است . وبلاگی هم که سال به سال به روز نشه هیچکس یادی ازش نمی کنه و به طور قطع کسی هم ازش دعوت نمی کنه که در بازی شب یلدا شرکت کنه . اما از اونجایی که من خیلی خودم رو دوست دارم و دلم نمی خواست به این علت ارزو به دل بمونم و خدای نکرده بهم ضربه (تلنگر) روحی وارد بشه تصمیم گرفتم خودم از خودم دعوت کنم که 5 نکته در مورد خودم بنویسم :
اولی اش این که همیشه فکر می کنم من متعلق به این دنیا نیستم چون کسانی که عقاید منو میدونن فکر میکنن که خیلی وحشتناکه و ازمن کناره گیری می کنند و اونهایی که من را دوست دارند و می پذیرند هیچ خبری از اون عقاید ندارند و معتقدم در سالهای خیلی خیلی اینده عقاید الان من به عنوان یک مکتب درخواهد امد و مردم زیادی به ان خواهند گروید و زندگی خیلی بهتر از این خواهد شد که الان هست .
دومی اش اینکه من عاشق سفرم و حاضرم که هر کاری بکنم و در عوضش برم مسافرت . فرقی هم نمی کنه کجا باشه ! اصولا از مقصد بدم می اد و فقط مسیر مسافرت برام لذت بخش است .
سومی اش اینکه من و یکی از بهترین دوستان دوران نوجوانی و جوانی ام تشابه زیادی به هم داشتیم مثلا اسمهامون یکی بود هر دو تا مون بچه وسط بودیم و هر دو تامون دوتا خواهر داشتیم . بعد از سالها فاصله و دوری وقتی دوباره به برکت اورکات پیداش کردم دیدم همین الان هم اون همون تجربیاتی رو از سر می گذرونه که من می گذرونم و این برام خیلی جالبه .
چهارمی اش اینکه عاشق مردنم . اما به شدت از دکتر امپول مریضی بیمارستان و بوی مواد ضد عفونی کننده می ترسم . خلاصه با خدا قرار گذاشتم اگه قراره بمیرم از طریق مریضی نباشه .
پنجمی اش اینکه دوست دارم اگه یه روزی یه دختر داشتم اسمش رو بگذارم کیمیا .
بازم می تونم بنویسم اما دیگه تا همین جا رو تحمل کردین کافیه و منم خیلی ممنونم که اینها رو می خونین .
سبز باشید