یک قطره ...

با اسم کيجا به دنيا آمد . چون کسی معنای کيجا را نمی دانست قطره ای از دريا شد . قطره ماند اما دريا نشد ...





چون اصولا ادم زیاده خواهی نیستم توی این پنج سالی که اینجا زندگی می کنم سعی کردم وارد ان نوع زندگی ای که سراسرش گره های مالی و تلاش برای کسب درامد بیشتر و غوطه خوردن توی مادیات و سراخرش هم غرق شدنه نشم . و به قول معروف پامو به اندازه گلیمم دراز کنم . از خیلی ها شنیدم که میگفتن تو این همه ساله که اینجایی مثلا دیزنی ورد رو ندیدی یا هنوز لاس وگاس نرفتی و مثلا چرا ماشین و خونه تون رو عوض نمی کنین .
منم می دونستم اگه بخوام به این حرفها گوش کنم باید از تمام زمانی که با همسر خنده رو و مهربونم سپری می کنم چشم بپوشم . دیگه نمی تونیم یه فنجون قهوه گرم صبح رو با شوخی و خنده در کنار هم بنوشیم و نه دیگه حوصله ای باقی می مونه که شبها بریم توی حیاط و ساعتها به ستاره ها نگاه کنیم و همسرم در مورد انها برام حرف بزنه . دیگه وقت نمیشه به گلدونها اب دارد و با گلهای یاس که توی این فصل ادم از عطرشون مست میشه حرف زد .
با تمام این حرفها سرنوشت تا یه حدودی دست ادمها است . ما الان همه اینها رو از دست دادیم و به خاطر دلایلی که هنوزم برام انقدر مهم نبوده وارد دنیای ماشینی ای شدیم که من اصلا ازش خوشم نمی اد .
لعنتی سرعتش هم انقدر زیاده که دیگه نمی تونم جلوش رو بگیرم . ما هر دو صبح ساعت هفت از خونه بیرون می ریم و معمولا شش بعد از ظهر همدیگه رو می بینیم و این به نظر من اصلا خوب نیست . خصوصا که وقتی به هم می رسیم انقدر خسته ایم که جز شکایت از اتفاقهای روز چیز جالب دیگه ای نداریم به هم بگیم .
خلاصه اینکه اگه نیستم از دست خودم و این سر نوشت یه کمی ناراحتم .
ما هنوز خونه مناسب و مورد علاقه مون رو پیدا نکردیم و پنج هفته مهلت داریم که خونه پیدا کنیم . امیدوارم حداقل سرنوشت با این یکی سر ستیز نداشته باشه ...

|


یه موقع مشغولیات زندگی انقدر زیاد میشه که ادم مجبور میشه از زمان خوردن و خوابیدنش بزنه تا به کارهاش برسه دو روز پیش یکی از جالب ترین روزهایی بود که من نه خوابیدم و نه وقت داشتم که غذا بخورم واسه همین دیروز تقریبا شبیه به یک شبح سر کار حاضر شدم و انقدر قیافه ام نزار بود (املا نزار درسته ؟) که از سر کار مرخصم کردن تا یه کمی استراحت کنم .
اخر هفته پیش بعد از پنج هفته رفتیم سری به خونه مون زدیم که گذاشتیمش واسه فروش . من می دونستم که خونه ای که کاملا خالی باشه دیرتر فروش میره چون یکی از کانالهای تلویزیونی که مورد علاقه منه همین تزیین داخلی خونه است وقتی که می خوان خونه شون رو بفروشن باید چه کارهایی بکنند .
خلاصه وقتی که دیدم بعد از پنج هفته خبری نشد یه سری وسایل خیلی مختصر که جنبه تزیینی داشته باشه برداشتیم و رفتیم اونجا .
من توی کمدها رو رنگ کردم و همسرم هم در چوبی توی حیاط رو که شکسته بود درست کرد و وقتی که وسایل رو هم چیدیم من مطمین بودم که دیگه حتما می پسندنش . قبل از اینکه از خونه بیرون بیاییم یه مشتری برای دیدن خونه امد و خیلی جالبه که ما امروز قراردادمون رو باهاش امضا کردیم . خلاصه اینکه خیلی خوشحالم .
امروز تعطیلم و از صبح نشستم پای کامپیوتر و دارم توی سایتهای مشاوراملاکها خونه انتخاب می کنم حدود بیست و نه تا رو پسندیدم فردا قراره بریم سه چهارتاشو ببینیم .
خلاصه اینکه اگه من نبودم و این حرفها سرم خیلی شلوغ بود .

|

About me

Email

    1ghatreh[at]Gmail[dot]com

Links