یک قطره ...

با اسم کيجا به دنيا آمد . چون کسی معنای کيجا را نمی دانست قطره ای از دريا شد . قطره ماند اما دريا نشد ...





E-mail this post



Remember me (?)



All personal information that you provide here will be governed by the Privacy Policy of Blogger.com. More...



یه موقع مشغولیات زندگی انقدر زیاد میشه که ادم مجبور میشه از زمان خوردن و خوابیدنش بزنه تا به کارهاش برسه دو روز پیش یکی از جالب ترین روزهایی بود که من نه خوابیدم و نه وقت داشتم که غذا بخورم واسه همین دیروز تقریبا شبیه به یک شبح سر کار حاضر شدم و انقدر قیافه ام نزار بود (املا نزار درسته ؟) که از سر کار مرخصم کردن تا یه کمی استراحت کنم .
اخر هفته پیش بعد از پنج هفته رفتیم سری به خونه مون زدیم که گذاشتیمش واسه فروش . من می دونستم که خونه ای که کاملا خالی باشه دیرتر فروش میره چون یکی از کانالهای تلویزیونی که مورد علاقه منه همین تزیین داخلی خونه است وقتی که می خوان خونه شون رو بفروشن باید چه کارهایی بکنند .
خلاصه وقتی که دیدم بعد از پنج هفته خبری نشد یه سری وسایل خیلی مختصر که جنبه تزیینی داشته باشه برداشتیم و رفتیم اونجا .
من توی کمدها رو رنگ کردم و همسرم هم در چوبی توی حیاط رو که شکسته بود درست کرد و وقتی که وسایل رو هم چیدیم من مطمین بودم که دیگه حتما می پسندنش . قبل از اینکه از خونه بیرون بیاییم یه مشتری برای دیدن خونه امد و خیلی جالبه که ما امروز قراردادمون رو باهاش امضا کردیم . خلاصه اینکه خیلی خوشحالم .
امروز تعطیلم و از صبح نشستم پای کامپیوتر و دارم توی سایتهای مشاوراملاکها خونه انتخاب می کنم حدود بیست و نه تا رو پسندیدم فردا قراره بریم سه چهارتاشو ببینیم .
خلاصه اینکه اگه من نبودم و این حرفها سرم خیلی شلوغ بود .


About me

Email

    1ghatreh[at]Gmail[dot]com

Links