یک قطره ...

با اسم کيجا به دنيا آمد . چون کسی معنای کيجا را نمی دانست قطره ای از دريا شد . قطره ماند اما دريا نشد ...





E-mail this post



Remember me (?)



All personal information that you provide here will be governed by the Privacy Policy of Blogger.com. More...



مجتبی سمیعی نژاد را ازاد کنید .

مجتبی را هرگز فراموش نمی کنیم .
***


یکی از شوخی های لوس و بی مزه ای که از دوران کودکی و نوجوانی ام یادم می اد این بود که معمولا بزرگترهایی که خیلی احساس نزدیکی و صمیمیت می کردند و در عین حال به نظر من ادمهای خیلی خیلی خنکی بودند به زیر چانه اشاره می کردند و می گفتند این چیه ؟ بعد وقتی ناخوداگاه سر پایین می امد با انگشت اشاره می زدند زیر دماغ !
بعد هم به کنفی ادم می خندیدن . می تونم به جرات بگم که حداقل سی بار این تجربه رو داشتم و انقدر از این کار متنفرم که نگید و نپرسید .
حالا فکر نکنم که فقط دلیلش این باشه اما شاید خیلی از ما از همین شوخی های بی منظور حس عدم اعتماد در ضمیر ناخوداگاه مون بوجود میاد . من در مورد خودم معتقدم هر عادت و حسی که الان دارم ساخته شده دوران نه سالگی تا پانزده سالگیه . شخصا خیلی زودباور نیستم و معمولا صد در صد به کسی اطمینان نمی کنم . شاید در خیلی موارد عادت خوبی باشه و شاید هم نه ! اتفاقا بد نیست که بگم این حس عدم اعتماد خیلی وقتها تونسته منو از خطراتی که ممکن بود پیش بیاد نجات بده .
همه اینها رو گفتم که اینو بگم جالبه که بعد از سی و چند سال عمر حالا درست عکس تجربه های قبلی ام رو تجربه می کنم . یعنی خیلی برام پیش می اد که در موردی ذهنم اماده میشه اشتباهی پیش نیاد یا به قول معروف نارو نخورم اما خیلی راحت تر از اون چیزی که فکر میکنم با صداقت و بی ریایی طرف مقابلم روبرو می شم و موضوع هم خیلی راحتتر از اون چیزی که فکر میکنم حل میشه . باور کنید اینقدر این جریان تکرار شده که احساس می کنم درصد عدم اعتمادم کم شده . نمی خوام بگم اینجا همه ادمهای پاک و صادقی هستند اما به نظر من درصدشون زیاده .
حالا یه چیزی در مورد نوشته قبلی بگم . نردبانی که من ازش افتادم هیچ مشکلی نداشت جالبش اینه که خودشون هم یه بار رفتن چک کردن که اگه مشکلی داشته باشه توی پرونده بنویسن . اینکه شاید بعضی ها این چیزها رو در امریکا ندیدن نمی تونم قضاوت کنم شاید دلیلش این بوده که به اندازه کافی در محیطی نیستند که این چیزها رو ببینند مثلا خیلی ها در ایالتهایی هستند که تمام وقتشون با هموطنها می گذره و یا اینکه شاید هرگز مورد مشابه براشون پیش نیامده . اینکه من در نوشته ام اغراق کردم باید بگم متاسفانه یا خوشبختانه اصلا اینطور نیست اتفاقا من خیلی از قسمتهای این قضیه رو ننوشتم مثلا اینکه بهم گفتن می تونم تقاضای مرخصی کنم و اینکه هنوز که هنوز ازم می پرسن مشکلی دارم یا نه . داستان شکایت کردن از کمپانی ها و جریمه گرفتن ازشون هم به این راحتی که میگن نیست اما بزارین براتون بگم در مورد کسایی که از لی اف میشن یعنی از کار بیرونشون می کنن . طبق قانون تا اونجایی که من میدونم بیست و سه هفته از محل کارشون حقوق میگیرن ضمن اینکه براشون تسهیلات دیگه هم قایل میشن که حالا از توضیحش صرفه نظر می کنم .
می دونین مشکل ما اینه که واقعا نمی خواهیم یه چیزهایی رو باور کنیم . می خواهیم اینو به خودمون بقبولونیم که دیگران هم به اندازه ما ایراد دارن . می دونم که باور بعضی چیزها سخته اما چه میشه کرد هست . باید باور کرد . حس اعتمادتون رو بالا ببرید . من سعی می کنم توی نوشته هام هیچگونه زیاده روی ای نباشه . در ضمن لطف کنید به غیر از اسمتون ادرس ایمیل یا وبلاگتون رو برام بگذارین . دوست دارم باهاتون بیشتر اشنا بشم :)


About me

Email

    1ghatreh[at]Gmail[dot]com

Links