میگم شری چرا می خوای از همسرت جدا بشی ؟ میگه : دلم می خواد ازاد زندگی کنم لذت ببرم وقتم رو هر جور که دلم می خواد بگذرونم . ضمن اینکه من دلم بچه می خواد . اون بعد از دو تا ازدواج اولش و داشتن چهار تا بچه وازکتومی کرده .
میگم وقتی باهاش ازدواج میکردی اینو نمی دونستی . میگه می دونستم اما اون موقع زیاد برام مهم نبود . من الان چهل سالمه و دلم می خواد شش تا بچه داشته باشم . میگم پس اگه جدا بشی باز دوباره باید با یه نفر ازدواج کنی . ساکت میشه ...
بعد از چند دقیقه ...
می پرسه : از کدوم شهر امریکا بیشتر خوشت می اد . میگم : همه جا رو که ندیدم اما نیویورک رو خیلی دوست دارم . میگه : منم همینطور . ان موقع ها که جوونتر بودم معلم رقص بودم همیشه دلم میخواست توی یکی از این شووهای نیویورک برم روی صحنه .
میگه : تو چه موزیکی رو دوست داری . میگم : کانتری موزیک واسه اینکه مثل اهنگهای خودمون هم شاد و هم غمگینه و متنش هم همین زندگی روزمره است . با هیجان میگه منم همینطور .
میگه : کدوم شوو تلویزیون رو دوست داری ؟ میگم : سوروایور . سعی می کنم پنج شنبه ها هر کجا که هستم ببینمش . با هیجان میگه : وای ما چقدر شبیه هم هستیم . من هم عاشق سوروایور هستم .
میگه من خیلی خوشحالم که ما با هم کار میکنیم . فقط یه تفاوت بزرگ داریم و اون اینه که تو به اندازه من از مردها متنفر نیستی .
می خندم و میگم : تا حالا هیچ مرد خوبی روی زمین به دنیا نیامده اما چکار میشه کرد خانومها نمی تونن بدون مرد زندگی کنن .
می خنده میگه اره موافقم ...