یک قطره ...

با اسم کيجا به دنيا آمد . چون کسی معنای کيجا را نمی دانست قطره ای از دريا شد . قطره ماند اما دريا نشد ...





E-mail this post



Remember me (?)



All personal information that you provide here will be governed by the Privacy Policy of Blogger.com. More...



دیگه خسته تر از اونم که بیام اینجا و بنویسم . وقتی کارهای روزانه ام عقب می مونه و اهسته اهسته قدم برمیدارم فکر می کنم چقدر باید دوران کهنسالی خسته کننده و کسل اور باشه . از پشت پنجره به صندوق پست نگاه می کنم و دو دلم که این همه راه رو می تونم تا اون طرف حیاط برم و نامه ها رو بردارم یا نه . عجیبه خیلی عجیبه ...
سعی میکنم راه برم که تنبل نشم اما بیشتر از ده دقیقه نمی تونم انگار پاهام قفل میشه گوشم میگیره نفسم بند می اد . از هفته پیش هم رژیم غذایی ام رو به دستور دکتر تغییر دادم باید از خوردن هر چیزی که توش نشاسته و شیرینی داره پرهیز کنم برای ما که توی غذاهامون سیب زمینی و برنج و نون اصلی ترین چیزه چطور میشه رعایت کرد .
اینجوری ادم غم زده میشه مخصوصا اگه برنج نخورم ...
همه اش هشت هفته مونده . هشت هفته ای که باید یه دنیا کارهای عقب مونده رو انجام بدم . البته همه اش هم بد نیست میشه گفت هفتاد در صدش خیلی هم خوب و لذت بخشه . همه اون کارهایی که عقب مونده کارهایی هستن که خیلی هیجان انگیزه . خیلی متفاوته . خیلی به یادموندنیه . خیلی دوست داشتنی و تا حدود زیادی دیگه هم هرگز تکرار نمیشه .
برای همینه که می خوام همه کارها رو خیلی با دقت و وسواس انجام بدم . دلم می خواد یادم بمونه که چه موقعی ای چه احساسی داشتم . این عشق رو اگر چه مثل همه عشقهای دیگه باید همراهش رنج هم کشید با تمام وجودم لمس کنم و توی وجودم زنده نگه دارم ...


About me

Email

    1ghatreh[at]Gmail[dot]com

Links