یک قطره ...

با اسم کيجا به دنيا آمد . چون کسی معنای کيجا را نمی دانست قطره ای از دريا شد . قطره ماند اما دريا نشد ...





زار و زار گریه می کردم وقتی فهمیدم که نمی تونم مسافرت کنم . ادم ها با اینکه فکر می کنن خیلی سرسخت و قوی اند اما بعضی وقتها دیگه تحمل ندارن دیگه نمی تونن راحت بگذرن و بگن خب نشد که نشد . شاید قسمت نبوده .
توی حال سرگیجه و ضعف و بد حالی اون حس قویه که هر چند سال به چند سال می اد توی جسم و روحم و وادارم می کنه کارهای خارق العاده بکنم امد سراغم . گفتم بادا باد . حالا که این حس بعد از این همه سال دوباره امده سراغم و یه بار دیگه می خوام به خودم ثابت کنم که هیچ کس و هیچ چیز نمیتونه منو از کاری که می خوام بکنم منصرف بکنه پس می رم با تمام اینکه می دونم شاید یه روز پشیمون بشم .
چمدونها رو برداشتم و رفتم فرودگاه . سه بار تیک اف سه بار لندینگ . یه عالمه استرس یه عالمه فشار یه عالمه بی خوابی یه عالمه بی حالی . اما خلاصه رسیدم ایران ...

|

About me

Email

    1ghatreh[at]Gmail[dot]com

Links