یک قطره ...

با اسم کيجا به دنيا آمد . چون کسی معنای کيجا را نمی دانست قطره ای از دريا شد . قطره ماند اما دريا نشد ...





E-mail this post



Remember me (?)



All personal information that you provide here will be governed by the Privacy Policy of Blogger.com. More...



نمی دونی چقدر دوست دارم نیمه های شب با صدای بارون از خواب بیدار شم . انگار ده دوازده ساله میشم شایدم یه دختر دبیرستانی که همیشه هیجانزده است و همیشه دلش شور میزنه . از پشت پنجره بارون رو تماشا می کنه وقتی که هیچکس توی کوچه پشتی نیست . یه چراغه کمسو سرکوچه و یه عالمه پنجره که همه ساکت و خاموشن . همینطور که توی کوچه رو نگاه می کنه میره توی خیال . یه عالمه ارزو ...
چقدر صدای بارون قشنگه . مثل صدای دریا . مثل صدای ابشار . از اون ابشارهایی که نمیشه توی جاده های اصلی پیداش کرد . باید حتما یه روستایی مال همون محل بیاد و بگه می خواین برین یه جایی که خیلی با صفا ست . بعد از دو ساعت راه پیمایی می رسیم بهشت . همون جایی که اب سرازیر میشه و برفک هاش می شینه روی صورتمون . چشمهام رو می بندم و فکر میکنم چقدر خوب بود که همیشه توی این بهشت می موندم .
فردا باید حتما چتر بردارم . اینم یه قانونه . من دلم میخواد همیشه زیر بارون راه برم . اما مردم فکر میکنن من اگه زیر بارون راه میرم حتما چتر ندارم . چطور باید به همه شون بگم : من می خوام همیشه عاشق بمونم ...
بارون می اد اما کوچه پشتی دیگه شده یه خیال شایدم یه ارزو ...


About me

Email

    1ghatreh[at]Gmail[dot]com

Links