یک قطره ...

با اسم کيجا به دنيا آمد . چون کسی معنای کيجا را نمی دانست قطره ای از دريا شد . قطره ماند اما دريا نشد ...





E-mail this post



Remember me (?)



All personal information that you provide here will be governed by the Privacy Policy of Blogger.com. More...



وقتی هفت سالم بود هنوز انقلاب نشده بود اون سال اخری که بعدش انقلاب شد برام خاطره های جالبی داره مثلا اینکه خواهرم همون سال به دنیا امد . یکی از چیزهایی که خیلی واضح توی ذهنم نقش بسته تصویر یه میدون خیلی بزرگ بود که هر شب بابام ما رو برای سرگرمی می برد اونجا دور می زدیم و بهمون می گفت که زیر اون پرده خیلی بزرگی که روی میدون کشیده اند یه مجسمه زیبا هست که به زودی تکمیل میشه . و ما هر شب می رفتیم ببینیم که اون مجسمه زیبا چه شکلیه . یک کمی از خونه مون دور بود و به نظرم اون موقع دور و برش ساختمونی نساخته بودن یعنی انگار خارج از شهر بود خلاصه یادمه که یه شب رفتیم و دیدیم پرده رو برداشتن و اب فواره ها از هر طرف میدون به اسمون می ره یه عالمه صدف نیمه باز دور فلکه هست که به جای مروارید چراغهای رنگی توشه و یه مجسمه بزرگ وسط اون استخر پر اب هست که سرش اسب و دمش ماهیه . چقدر مجسمه زیبا و برزگ بود . یادمه پنج شش دور چرخیدیم و من توی عالم بچه گی از این زیبایی چقدر لذت بردم .
وقتی بزرگتر شدم دیگه اون میدون نه زیبا بود نه بزرگ نه فواره داشت نه چراغهای رنگی نه اب تمیز و نه مجسمه ای که بشه ازش لذت برد . هنوزم هست و الان دیگه تقریبا میشه گفت وسط های شهره من فقط برای همون خاطره ای که ازش توی ذهنم هست دوستش دارم ...
حالا چرا اینها یادم امده باشه برای پست بعدی :))


About me

Email

    1ghatreh[at]Gmail[dot]com

Links