هر صبح که چشمهامو باز می کنم از ته دل خدا رو شکر می کنم که حالم خوبه و می تونم بلند شم و کارهای روزانه ام رو شروع کنم . این شکر ربطی به نوشته قبلی نداره من همیشه بزرگترین موهبت رو سلامتی می دونم . واسه همینه که هر کسی از مریضی اش واسم تعریف کنه انقدر تحت تاثیر قرار میگیرم که چند وقت بعدش همون مریضی رو میگیرم . حرف مریضی شد . چند وقت پیش توی یکی از پستهام نوشتم که یکی از دوستای همسرم که خیلی مرد خوب و شریف و نازنینی است دچار بیماری وخیم سرطان شده و دکتر امیدی به بهبودش نداره . وقتی خودش متوجه این قضیه شد به همه گفت که دوست نداره هر روز بهش زنگ بزنن و جویای جریان بشن و بهتره که اصلا کسی ازش حرفی نزنه . خدا را شکر بعد از چند ماه حالش خیلی بهتره و دکتر علایم بهبودی رو درش می بینه .
چقدر خوبه که ادم ذهن و روح قوی ای داشته باشه انقدر قوی که بتونه با این بیماری وحشتناک بجنگه و انقدر کوچیک و ناچیزش بدونه که با اراده قوی اش بتونه بهش مسلط بشه .
من هم سعی میکنم تمرین کنم . نه تنها برای مقابله با مریضی بلکه برای مقابله با هر مشکل دیگه ای که مثل مریضی ادم رو ازار میده . فقط باید ذهن و روح رو تمرین داد ...