یک قطره ...

با اسم کيجا به دنيا آمد . چون کسی معنای کيجا را نمی دانست قطره ای از دريا شد . قطره ماند اما دريا نشد ...





E-mail this post



Remember me (?)



All personal information that you provide here will be governed by the Privacy Policy of Blogger.com. More...



ده تیر سی و شش سال پیش من به دنیا امدم فکر نکنم البته اتفاق مهمی افتاده باشه مثل خیلی ها که امدن و زندگی می کنن برای من هم همین اتفاق افتاده خصوصا که نه بچه اول بودم و نه بچه اخر که به نوعی اسپشیال باشم :))
به نظرم تا اینجاش که خیلی زندگی ام پستی و بلندی داشته مثل همین امسال که روز تولدم رو در حالت اسباب کشی گذروندم . سه چهار روزی هست که به خونه جدید امدیم و در حال باز کردن جعبه ها و جا به جا کردن اثاث هستیم . تغییر و تنوع خوبیه . دو سه روزی در حالیکه ما وسایلمون رو می اوردیم و توی گاراژ می گذاشتیم اونهایی که خونه رو بهمون فروخته بودن توی خونه زندگی می کردن البته خونه کاملا خالی بود و اونها همه وسایلشون رو با کشتی به دوبی فرستاده بودند و فقط منتظر روز پروازشون بودن ما هم بهشون گفتیم تا هر وقت خواستن می تونن توی خونه بمونن اما ما کم کم وسایلمون رو می اریم . خلاصه اینکه خیلی با هم رفیق شدیم خصوصا با دو تا بچه ها که نصف انگلیسی نصف عربی حرف می زدن و خیلی خیلی با نمک بودن . یک پسر پنج ساله به اسم رامی و یک دختر چهار ساله به نام سارا . گاهی من چند تا کلمه عربی بهشون می گفتم انها هم خنده شون می گرفت اولش به همسرم عمو می گفتن بعد کم کم به اسم صداش می کردن و به قول رشتی ها حسابی دست خواخور شده بودیم .
حالا دیگه نیستن جاشون خیلی خالیه . روز اخر که سوار ماشین شده بودن از راه دور برامون بوس می فرستادن و من حسابی گریه ام گرفته بود . خدا پشت و پناهشون ...


About me

Email

    1ghatreh[at]Gmail[dot]com

Links