هفته پیش قرار بود سر یه قراری حاضر بشیم یه کمی هم دیرمون شده بود همسرم نزدیک ترین راه رو انتخاب کرد و از خیابونهای فرعی میانبر می زد که توی یکی از همون خیابونها جلوی یه خونه تابلوی فروش دیدیم . با اینکه عجله داشتیم اما به اصرار من وایستادیم که حداقل اطلاعات خونه و شماره تلفن صاحبخونه رو از توی جعبه کوچیک جلوی خونه برداریم . ظاهر خونه خیلی ترو تمیز بود و اطلاعاتی هم که از داخل خونه نوشته شده بود خیلی مناسب حال ما بود . خصوصا قیمتش که نوشته بود به علت مهاجرت به کشور دیگه تخفیف داده که خونه زودتر فروش بره . دوباره من اصرار کردم که بیا برگردیم و هر جوری هست همین حالا خونه رو ببینیم . همسرم دو دل بود اما با اصرار من راضی شد از جلوی خونه بهشون زنگ زدیم و گفتیم ما الان جلوی خونه تون هستیم دلمون می خواد ببینمش اگه شما براتون اشکالی نداره .
انها گفتن نیم ساعت دیگه . ما هم زنگ زدیم اونجایی که قرار بود بریم و گفتیم ما دیرتر می اییم . نیم ساعت همون دور و بر چرخیدیم و وقتی دوباره رفتیم جلوی خونه دیدیم که یه اقای خیلی خوشرو انتظارمون رو می کشه . با هم اشنا شدیم و فهمیدیم که اهل اردن هستند و با همسر و دو تا کودک خوشگلشون اونجا زندگی می کنن و چون می خوان برای همیشه برن دوبی زندگی کنن می خوان خونه شون رو بفروشن . و اون روز دومین روزی بود که تابلو رو جلوی خونه نصب کرده بودن .
وقتی حرف می زدیم من چند تا لغت عربی هم انداختم که کلی باهاش حال کردن و خندیدن و کلی با هم رفیق شدیم . سلام و مبارک و تشکر ... خلاصه فارسی را پاس بداریم و عربی را زاپاس ...
وقتی خونه رو دیدیم خیلی خوشمون امد خصوصا حیاط و گاراژ که برای ما با اهمیت ترین قسمت های خونه است . همونجا یه قرارداد دستی نوشتیم و یه چک با مبلغ هزار دلار هم به عنوان اینکه به هم اعتماد کنیم که قضیه جدیه هم بهشون دادیم .
از هفته پیش که قضیه جدی شد تا امروز دنبال کارهای قانونی اش هستیم که باید همه چیز طبق قانون مورد بازرسی قرار بگیره که خونه اشکال کلی نداشته باشه . مثلا دیوارها ترماید (بید) نداشته باشه و سیستم خنک کننده اش درست کار کنه . سیستم اب و برقش اشکالی نداشته باشه و اینکه بانک هم باید برای دادن وام مورد نظر خونه رو ببینه و مورد تایید قرار بده . اگه همه چیز درست پیش بره ما سه هفته دیگه باید جا به جا بشیم .
خلاصه اینکه خدا را شکر شانسکی یه جوری شد که خونه مورد علاقه مون خریداری شد .