حدود یک ماه پیش قبل از اینکه برم مسافرت رفتم پیش یه خانوم ارایشگر ایرونی که به قول معروف واسه عید نوروز به قیافه ام یه صفایی بدم . خانوم خیلی محترم و جدی ایه . نزدیک سی ساله که اینجا زندگی می کنه و ترجیح میده که انگلیسی حرف بزنه اما من باهاش فارسی حرف می زنم چون اصولا ارایشگاه رفتن و کله گپ زدن ایرونی واسم همیشه یه نوع تفریحه .
ماه قبل وقتی داشت موهامو کوتاه میکرد صحبت به اینجا کشید که چقدر دست تنهاست و احتیاج به یه نفر داره که باهاش کار کنه . منم بهش گفتم بعد از اسباب کشی به این شهر جدید دنبال کار میگردم و حاضرم در مقابل اینکه برام مدرک سابقه کارم رو امضا کنه براش مجانی کارکنم . خیلی خوشحال شد گفت از فردا بیا . اون موقع برنامه داشتم که برم کانادا و بهش گفتم دو هفته دیگه شروع میکنم .
به محض برگشتن از مسافرت بهش زنگ زدم اما نمی دونم به چه دلیلی نظرش عوض شده بود و خیلی جدی گفت که اگه لازم بدونه باهام تماس میگیره . یه کمی جا خوردم .
چند روز بعد توی مطب دندونپزشکی مشغول به کار شدم و الان حدود یکماهه که کار می کنم اما همش به فکر این خانومه بودم و اینکه چقدر دوستش دارم و دلم نمی خواد به خاطر این قضیه فکر کنه رابطه مون بهم خورده .
دیروز وقتی از سر کار برمیگشتم با اینکه خیلی خسته بودم سر ماشین رو کج کردم و رفتم ارایشگاه .
یه کمی جا خورد . بعد از سلام و علیک بهش گفتم که می خوام موهامو کوتاه کنم و وقت می خوام . به قول معروف یه کمی یخ اش باز شد و گفت باشه .
فکر کنم هر دو حالا احساس خوبی داریم . به قول همسرم همه باید یاد بگیرن که مسایل رو از هم تفکیک کنن . من هم می تونم جواب رد از یک نفر بگیرم و هم به عنوان مشتری رابطه خوبی داشته باشم .
از اینها گذشته من اصلا قصد نداشتم موهامو کوتاه کنم اما خب دیگه اینو بهش میگن توفیق اجباری !!!