هفته ها مثل برق می گذره . یک ماه از اول سال نو گذشته . فکر میکردم امسال باید سال خیلی خوبی باشه اما حالا فکر می کنم ایکاش حداقل مثل سالهای گذشته باشه . دیروز ساعت هفت بعد ازظهر خسته و گرسنه از کار برگشتم . یه کمی نون گذاشتم توی توستر که با غذای مونده توی یخچال بخوریم . هنوز چند دقیقه نگذشته بود که دیدم یه ابر سفید داره می اد طرفم !! جالبه که بعد از دیدن دود تازه بوی دود رو حس کردم . رفتم سمت اشپزخونه دیدم توستر اتیش گرفته سعی کردم با دستمال خاموشش کنم دستمال هم اتیش گرفت همینطور هم اسم همسرم رو فریاد می زدم که بیاد کمکم . اونم چون فاصله اش از من زیاد بود فقط می گفت بله :))
دو شاخه رو ازپریز کشیدم توی این فاصله بشقاب کاغذی های پیک نیک یکشنبه گذشته هم اتیش گرفته بود و جا نونی هم که حصیری بود سوخت و تقریبا اتیش یه قسمت کوچیک از کابینت بالای اون رو هم سوزونده بود که همسرم رسید و توستر رو از خونه پرت کرد توی حیاط :)) جالبه که تمام اون مدت که اتیش زبونه اش شدت می گرفت من به خودم میگفتم بهتره خونه بسوزه تا اینکه من بسوزم . و هیچ راه حلی هم برای خاموش کردنش پیدا نمی کردم . (در نهایت دستپاچه گی ) تمام مدت زنگ خطر اتیش هم توی خونه جیغ میزد . فکر میکردم الان همسایه ها به اتیش نشانی زنگ می زنن .
یک ساعت بعد وقتی که ما شاممون رو هم خورده بودیم صدای اژیر اتیش نشانی رو شنیدیم که از جلوی خونه مون گذشت و همسرم گفت فکر کنم یکی دیگه از همسایه ها هم یادش رفته نون رو توی توستر گذاشته !!! :))
امروز وقتی از خواب بیدار شدم احساس کردم چقدر هوس اشپل و ماهی دودی کردم .