یک قطره ...

با اسم کيجا به دنيا آمد . چون کسی معنای کيجا را نمی دانست قطره ای از دريا شد . قطره ماند اما دريا نشد ...





E-mail this post



Remember me (?)



All personal information that you provide here will be governed by the Privacy Policy of Blogger.com. More...




امروز از اون روزهایی بود که همه چیز به طور بسیار عجیب و غریب شرایط رو واسه عصبانی شدن فراهم می کرد . ساعت سه شب بیخوابی زد به سرم و تا ساعت هفت و نیم صبح نشستم هر چی وبلاگ دوست داشتنی بود خوندم اما چون نمی خواستم صدای تق تق تایپ کردن همسرم رو بیدار کنه برای هیچ وبلاگی نظر ننوشتم . بعد ساعت هفت و نیم صبح انقدر خوابم گرفت که تا ساعت ده و نیم صبح مثل دور از جون مرده خوابیدم .
وقتی بیدار شدم مثل بچه هایی که بد قلق مامانشون رو می خوان احساس کردم که شدیدا باید با مامانم حرف بزنم بنابراین یه لحظه هم فکر نکردم که چه لنده هوری هستم و باید خودمو کنترل کنم صورت نشسته زنگ زدم ایران و یک ساعتی با مامانم گپ زدم . از صدقه سر کارت تلفن های کمپانی های اقازاده ها این مکالمات طولانی خیلی گرون تموم نمیشه این تنها موردی از اجناس است که من تحریم نکردم .
ساعت حدود دوازده تصمیم گرفتم که واسه نهار کتلت درست کنم اما در مرحله سرخ کردن یا از هم وا میرفت یا می سوخت اخرش عصبانی شدم و گاز رو خاموش کردم و رفتم سراغ تلفن و به بهترین دوستم در تهران که جوونی مون رو با هم گذروندیم زنگ زدم بعد از چند دقیقه صحبت گفت که می خواد خبر بدی رو بهم بده و من هم گفتم اصلا دلم نمی خواد بشنوم اما خلاصه بهم گفت که یکی از دوستای قدیمی دانشگاهی مون بر اثر گاز گرفتگی توی اپارتمانش توی خواب فوت کرده .
اعصابم خراب شد یاد همه خاطراتی افتادم که اون دوران داشتیم و کلی ازش یاد کردیم و حرف زدیم .
دوباره برگشتم سر سرخ کردن کتلت ها . تا دستهام چرب شد تلفن زنگ زد همسرم بود که می گفت امشب شام توی یه هتل دعوت شدیم و باید تا یک ساعت دیگه حاضر بشم .
بوی کتلت می دادم و نمی دونستم باید چی بپوشم . عصبانی بودم و از خبر بدی که شنیده بودم حسابی ناراحت .
یه ساعت بعد حاضر بودم . رفتیم بالاترین طبقه هتل که میشه همه شهر رو دید حرفهایی که توی جمع مون زده میشد همش میرسید به سو تعبیر و توضیحات دوباره و دوباره . غذا اشغال بود تقریبا بدترین غذایی بود که در عمرم خورده بودم . موقع برگشتن به خونه راه رو اشتباه رفتم و وقتی که رسیدیم خونه فکر کردم هیچ چیزی بهتر از این نیست که بشینم پای کامپیوتر و این اراجیف رو بنویسم .
جدا که بدتر از این نمی شد .


About me

Email

    1ghatreh[at]Gmail[dot]com

Links