قدیمها بابامون به ما می گفت یه جوری زندگی کنید که اگه پینه دوزی موقوف شد بتونید از یه راه دیگه مخارجتون رو در بیارید . خودتون رو به یه حرفه پابند نکنید . مادرمون هم همش توی گوشمون می خوند که ادم باید یه جوری بار بیاد که بتونه توی هر شرایطی زندگی کنه و خودش رو وفق بده . نمی تونم بگم خواهرهام چقدر به این حرفها عمل کردند اما من تقریبا یه چیزی شدم عین همون ایده ای که اونها درباره اش حرف می زدند .
از دید خیلی از مردم شاید این جور زندگی کردن یعنی از این شاخه به اون شاخه پریدن اما هر چی که اسمش باشه و هر ضرب المثلی در موردش صادق باشه من ازش خوشحالم و می دونم که فقط و فقط همین مهمه .
اینها مقدمه ای بود واسه اینکه بگم جدیدا توی یه مطب دندونپزشکی کار می کنم . اولش فقط کنجکاوی بود . بعد شوخی شوخی استخدام شدم و تا وقتی که کارم رو جدی شروع نکرده بودم به نظرم خیلی آسون بود اما درست برعکس تصورم فوق العاده کار پر مسوولیت و استرس زایی است .
فکر کنید ادم در روز هشت ساعت صورتش توی دهن مردم باشه و اگه کمی هم دل رحم باشه که من هستم چقدر دلش به حال مریضها می سوزه . چند روز اول که هر دندون مریض درد می کرد مال منم درد میگرفت اما دیدم اینجوری نمیشه دیگه سعی کردم زیاد دل رحم نباشم . به هر حال خواستم بگم که بعد از اون لیسانس گلابی و دریافت تشویق نامه در رشته های سفالگری و نقاشی و ارایشگری و کامپیوتر و قالیبافی و شمع سازی و کار در حرفه کودکیاری و فروشندگی حالا به عنوان دستیار اول یه دندونپزشک خوب مشغول به کار هستم . به خاطر همینه که نه وقت می کنم وبلاگ بخونم نه وقت می کنم وبلاگ بنویسم !!!