یک قطره ...

با اسم کيجا به دنيا آمد . چون کسی معنای کيجا را نمی دانست قطره ای از دريا شد . قطره ماند اما دريا نشد ...





E-mail this post



Remember me (?)



All personal information that you provide here will be governed by the Privacy Policy of Blogger.com. More...




دیروز که سه شنبه بود برای من خیلی متفاوت گذشت . تمام شب گذشته اش را در این فکر خوابیده بودم که نکنه من فردا صبح خواب بمونم و دیرم بشه . صبح بدو بدو خودم را مرتب کردم و وقتی با بلوز بنفش و کت و دامن مشکلی جلوی ایینه وایستادم به خودم گفتم امروز هم مثل روزهای دیگه به سرعت می گذره نگران نباش ...
سوار ماشین شدیم . هفته پیش درست روز سه شنبه امتحانم را قبول شدم و این هفته ساعت یک برای مراسم قسم و احترام به پرچم و گرفتن اصل مدرک سیتی زنی باید حاضر میشدم .
درست به موقع رسیدیم و لحظاتی بعد از ورود به سالن انتظار به سالن دیگری دعوت شدیم . دو خانوم خوشرو نظم کارها را برعهده داشتند و به همه همراهان گفتند که می تونن در دو سمت راست و چپ سالن بشینن و همه انهایی که باید قسم بخورند در قسمت وسط سالن . کارت سبز مان را به ترتیب گرفتند و در عوض یک پاکت بزرگ برای این که بعدا مدرک سیتی زنی را در ان قرار بدهیم و یک سری کاغذ که در صفحه اول ان متن قسم و صفحات بعدی ان مربوط به حقوق یک سیتی زن برای اینکه بتونه والدین یا خواهر و برادر رو وارد امریکا بکنه نوشته شده بود . و یک پرچم کوچیک امریکا هم بهمون دادند .
همسرم با فاصله شش هفت صندلی دور از من نشسته بود و تا اون لحظه واقعا هیچ احساس خاصی نداشتم .
بعد از چند دقیقه یک اقای سیاه پوست شیک پوش پشت تریبون قرار گرفت و با حالت خیلی دوستانه خودش رو معرفی کرد و گفت که رییس اداره مهاجرت در این ایالت است و خوشحاله که امروز به ما مدرک ها رو میده و ما رسما سیتی زن خواهیم شد . بهمون گفت : اروم و راحت به صندلی هاتون تکیه بدین و دیگه اصلا به این فکر نکنید اولین و اخرین رییس جمهور امریکا کی بوده و یا پرچم امریکا چند تا ستاره داره (این ها سوالات امتحان بود) . امروز می خوام که همه فقط از ته دل شاد باشن و لبخند بزنن . همه چیز رو برای چند لحظه فراموش کنید به جز اسمتون که اگه دوست دارین اونم فراموش کنید به بغل دستی تون بگید تا موقعی که صداتون می کنم بهتون بگه نوبت شماست .(همه هم با این حرفها می خندیدن) بعد هم همینطور که شوخی می کرد و حرفهای بامزه میزد کم کم تمام حقوق یک سیتی زن رو در مورد گرفتن پاسپورت و مسافرت و اقدام برای اوردن خانواده و حق رای دادن توضیح داد . گفت که شما همه حقوق شهروندی تون مثل امریکایی هایی است که اینجا به دنیا امدن جز اینکه نمی تونید رییس جمهور بشید اونهم اگه یه موقعی به فکر افتادین که همچین شغلی رو انتخاب کنید ما اینجا روانشناس خوب سراغ داریم .
حرفهاش خیلی قشنگ بود . میگفت که ما به جز سرخپوستها که اینجا سرزمین شون بوده همه همسایه هستیم و باید سعی کنیم همسایه های خوبی باشیم . امریکا یکی از بهترین کشورهایی که سعی می کنه دموکراسی و ازادی رو به مردمش بده پس بگذارین بچه ها نوه ها والدین و هر کسی رو که می تونید به این کشور بیارید که از زندگی در ان لذت ببره .
واقعا نمی تونم همه حرفهای نیم ساعته اش که همراه شوخی و مزه اندازی بود بنویسم . بعد دوباره به همه مون تبریک گفت و بعد همه بلند شدن و در حالیکه دست راستشون رو بالا گرفته بودند متن قسم را بلند خوندند و اخرش دست زدند . بعد هم به پرچم امریکا که در گوشه ای از سن قرار داشت متن ادای احترام خوندیم و باز همه دست زدیم و به هم تبریک گفتیم . تا این لحظه هم واقعا باز من احساس خاصی نداشتم . (چه ادم با احساسی هستم :))
بعد اتاق رو تاریک کردند و یه فیلم پنج دقیقه ای برامون گذاشتند . اولش جورج بوش به همه مون تبریک گفت . این حرفش منو به گریه انداخت که امریکا وطن شما نیست امریکا کشور شماست .
بقیه فیلم موزیک و متن شعر فوق العاده زیبایی داشت که با مناظر زیبای ایالتهای مختلف امریکا حس جالبی رو به وجود می اورد و همه کسایی که تا اون موقع بغض کرده بودند به گریه افتادند . (دیگه منم احساساتی شدم )
وقتی چراغها رو روشن کردند اسم تک تک مون رو خوندن و مدرک رو بهمون دادند .
واقعا مراسم زیبا و به یادمونی ای بود . همیشه این حرف توی گوشم می مونه که اینجا وطن من نیست کشور من است .


About me

Email

    1ghatreh[at]Gmail[dot]com

Links