یک قطره ...

با اسم کيجا به دنيا آمد . چون کسی معنای کيجا را نمی دانست قطره ای از دريا شد . قطره ماند اما دريا نشد ...





E-mail this post



Remember me (?)



All personal information that you provide here will be governed by the Privacy Policy of Blogger.com. More...




وقتی به همسرم با سر اشاره کردم که قبول شدم زبانش را در اورد و گفت حالا دیگه زبونت درازتر میشه . اما من به این موردش اصلا فکر نکردم فقط می دونستم که تنها چیزی که وادارم میکنه برم و این امتحان را بدم این بود که هر کجا با پاسپورت سرمه ای امریکایی سفر کنم با احترام باهام رفتار می کنن . این برام مسلمه که من هیچوقت امریکایی نیستم همینطور که همسرم بعد از این یک ربع قرن امریکایی نشد . اما دیگه دلم نمی خواد فکر کنم کسی داره با حقارت و سوظن بهم نگاه می کنه (شاید اصلا حقارت و سوظنی در کار نباشه اما این حس توی وجود خودمه ) . اینهم زیاد جالب نیست چون انگار ادم خودش را جای یکی دیگه داره جا میزنه . اما هر چی باشه از حس اولی بهتره .
از این سرزمین خوشم می اد برای اینکه تمام اون چیزهایی که همیشه ارزوش رو داشتم بهم داد . از این سرزمین خوشم می اد برای اینکه هیچوقت کهنه و تکراری نمیشه . هیچوقت ساکن و راکد نیست . هیچوقت فرصت هاش تموم نمیشن .
همه اتفاقات برمیگرده به حس درونی خودت . درست مثل یه ایینه . هر جور که بخوای باهاش کنار بیای راهش پیدا میشه . از هر دو طرفش . هم خوب هم بد ...
همین که ادم حس می کنه مثل یه پرنده توی قفس نیست . مرز و محدوده ای برات نگذاشتن . با قانون و ماده و تبصره ها واسه یه زندگی عادی و طبیعی یک انسان معمولی قفل نمی شی . ارزش داره بمونی و با غربت بسازی ...


About me

Email

    1ghatreh[at]Gmail[dot]com

Links